سه سال و چهاربهار ! ........ نوروزتون مبارک
این یعنی الان من دارم شدیـــــــــــــــــــــــــــــدآ خجالت ميكشم! الان نوروزه ديگه هنوز نه؟!
خب همش تقصير اينجا كه از عيد خبري نيست !
سبزه بكار(یعنی بخر
) سفره بچين شيرينى میوه خونه تکونی ! اخرشم چی؟ دریغ از یه دونه مهمون
بی انصافا همین دوستامونم نکردن یه سر اینوری بیان
یعنی ما رفتیما! اونا میگن خب بی مزه اس تو یه هفته هی بریم خونه هم!باشه بعدنا! مگه تا کی عیده که بریم عید دیدنی
دلم میخواست یه پست بزنم ..گذری بر این ۴ عیدی که اینجا بودیم ! بعدم بگم امسال از هر سال بهتر بود! اما همچین خورد پس کله م که.... بگذریم تعریف نداره![]()
نوروز۸۳:
درست ۳سال و ۲۷ روز پیش یعنی ۹اسفند ۸۲( ۲۸ مارس ۲۰۰۴)چشمم به جمال این جهنم یخی روشن شد! ۰الان باز مریم جیغش در میاد!) قبلش خیلی نگران این زندگی جدید و شرایط جدید و کنار اومدن باهاش بودم اما درست از لحظه ای که شهربرفی و ابری استکهلم رو از اون بالا زیر پام دیدم رفتم تو یه بهت که بیرون اومدنش ۲ـ۳هفته طول کشید ..دیدن خیابونا ٫آدما زبون عجیب و غریبشون همه و همه برام شده بود مثل دیدن یه فیلم خارجی! انگار باورم نمیشد خودمم تو این فیلم دارم نفس میکشم! تو روز سکوت و شبا گریه ! یه دلتنگی فجیح! اما هیچی به زبونم نمیومد ! هروقت دلتنگ میشدم مینوشتم ! نامه! نامه هایی که هیچوقت پست نشد
لحظه لحظه خواب خونه رو میدیدم حتی اگه توی روزم یه لحظه چشام روهم میرفت امکان نداشت خواب مامان رو نبینم و تو اون شرایط علی بدتر از هرموقعی درگیر کار و دانشگاه ! گذشت تا ....
شب عید جمعه بود و فرداش تعطیل اما من مثل همیشه تنها توی خونه. نه سفره هفت سینی نه سبزه ای نه اسمی از عید و بهار حتی حوصله یاداوری فردا رو به علی نداشتم.. نمیدونم چرا اون روزا بجای اینکه بیشتر حواسش به تنهایی و شرایط من باشه اونقدر درگیر کار و دانشگاه بود .. ساعت نزدیک ۹ شب بود دیگه فضای خونه قابل تحمل نبود برای همین زدم بیرون..برف٫ سرمای زیر صفر و خیابون همیشه خلوتی که با رسیدن هر ترن یه ذره پر میشد از آدمایی که بدوبدو خودشون رو به خونه ها میرسوندن ...نمیدونم چرادست هرکی یه پاکت نایلون یا چیزی شبیه بسته خرید میدیدم پیش خودم میگفتم نیگا.. خرید شب عیده !! شاید برای دل خوشی خودم و یاداوری اون شبا تو ایرن...همش منتظر بودم لااقل علی بیاد با یه دسته گل و .......
برای بار سوم رفتم تا دم مترو و از سرما برگشتم خونه لباس بیشتری بپوشم و برم ادامه شب گردی که علی رسید ! خسته بی حوصله و .....
هیچی نگفتم .. دیدم لابلای حرفاش گفت : وای این جین شانگ فردام که شنبه اس ول نمیکنه منو ! جلسه گذاشته که ......................... فردا که شنبه اس! پس عید چی؟ من چی؟ تبریکت کو؟
دیگه خودتون تصور کنین ! بهت و سکوت و اشکم یکی شد!
بعدم که فهمید فردا عیده هرچی عذرخواهی کرد که بیا بریم بیرون کنسلش میکنم ال میکنم بل میکنم.. مگه از دلم در میومد؟! اونم مجبور شد بره سر همون قرارش !
بعله فردا شد! سال نو شد اما ........... زنگ زدم خونه اول از همه خواهرزاده م گوشی رو برداشت بعد داداش رضا سه قلوها با اون ادو ادو کردنشون آبجی داداش هادی ٫مهدی ٫بابا وای خدای من همشون اونجان ! به مامان که رسید دیگه نه من طاقت آوردم نه مامان با اونهمه فشاری که روم میومد اون اولین باری بود که پشت تلفن گریه م در اومد و اینجوری خونه ما عید شد!!!!!!!!!!!!!!!!
نوروز۸۴:
اتفاقآ تلخ و شیرینی زیادی افتاد.. شاید بهتر باشه بگم تماما تلخ !مخصوصآ اواخر سال اصلآحال روحی خوبی نداشتم بعد یک سال هنوزموندن اینجا برام غیرقابل تحمل بود ! اما نزدیکای عید تا حدی زندگیم رنگ عوض کرد ..علی یهو مهربون تر شده بود و از طرفی حرف و حدیث بچه هردو میخواستیم اما به هزار و یک دلیل میترسیدم . درکل سالی تلخی بود که داشت به خوشی ختم میشد. تصمیم گرفتم به تلافی سال قبل سفره بندازم .ماهی و سبزه و سمنو
خلاصه به زورم شده عید رو اوردم تو خونمون و الحق که جواب داد
تو این مدت دوستای زیادی پیدا کرده بودیم که همه مثه خودمون دانشجو بودن. با یکی قرار گذاشتیم سالنی رو رزو کنیم و همگی رو دور هم جمع کنیم و تصمیم رو عملی کردیم ! واقعا بهترین حالتی بود که میتونست در نبود خانواده ها اتفاق بیفته ... ۴۰ـ۵۰ نفری شدیم ! همه اومدن سفره هفت سین شیرینی و سرصدای بچه ها ..خلاصه بعد یه سال دلی از عزا در آوردیم و شدیم بنیانگذار اینجور دورهم جمع شدنها که هنوزم هرازگاهی هست
اینباربه خوشی شروع شد و سالی شد با یه دنیا خاطره
که زیباترینش تولد دنی نازم بود
و اومدن مامان بابا
انگار راسته که میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست ! ![]()
اینم اولین سفره هفت سین ما

نوروز۸۵:
حالا دیگه بقول معروف از ماه عسلی در اومدیم و شده بودیم سه نفر
سالی گذشت که اصلآ قابل وصف نیست برام . نه ماه انتظارش ... اونهمه دردو رنج تولد ... اومدن مامان بابا اونم تو اوج سرمای اینجا یعنی ژانویه
و مهمون کوچولویی که همه چی رو یه رنگ دیگه کرد
با اینکه بعد از تولدش دچار خستگی و حساسیت شدید شده بودم و با کوچکترین چیزی اعصابم به هم میریخت و روزم رو خراب میکردم اما وقتی فکر میکنم اونقدر شیرین شیرین شیرین بود که خیلی چیزا رو تو خاطرم بیرنگ کرد.![]()
بعله عید سال سوم اومد و سفره هفت سین ما ساده اما سه نفره شد! من بابایی و دنی جیگملم که بابایی خان زحمت کشیده بودن کچلش کرده بودن
باباجون میگفتن ثواب داره موهای بچه رو بزنین و هم وزنش طلاصدقه بدین برای سلامتیش ..خان باباخانم نه گذاشت نه برداشت پاشو کرد تو یه کفش که الا بلا باید بزنیم
از ته کچل کرد جینگیل منو
حالا یه سال گذشته اصلآ یادش نمیاد از قسمت صدقه ش!!! همچین زد که که دیگه در نیومد!
تپه تپه در میومد ! یه تیکه اینور باز یه تیکه اونور! یکی وسط یکی کنار !
خلاصه شده بود سوژه خنده این و اون
الانم عکسشو میذارم ولی مثلآ از اون زاویه ای گرفت که مو داره ! فوکل رو دارین!
عکس تکی که بشه گذاشت ندارم نمیدونستم یه روز قراره وبلاگ بزنم والا یه عکس خوشمل میگرفتم ![]()

وبلاخره نوروز ۸۶:
بله بلاخره خوب یا بد این سال هم گذشت و به بهار رسیدیم ! شروعی دوباره ...سال پر دست اندازی بود .. اولین سفر ۳نفره به ایران .. اضافه شدن کلی عضو جدیدبه خونواده من جمله ازدواج داداش ته تغاری
اونم در غیاب من
(این سالهای گذشته هم بود اما مصبیت های اینجا مجال دیدن و ذوق کردن نمیدادن
) ..پیدا کردن چند دوست جدید نتی و دیدنشون
(دوستایی که حتی قبل سفرزنگ زدن و سال نو رو تبریک گفتن
کاری که حتی فک و فامیل نکردن...) و خلاصه یک سال تجربه مادر بودن و بچه داری با همه شور و اشتیاق ٬دلهره و تشویش و خاطره !
در واقع با ورود به سال چهارم شمارش معکوس برای بازگشت شروع شده .. دیگه زیاد به اونی که گذشت فکر نمیکنیم همه فکرو ذکرمون شده تموم کردن کارایی که باید این سال به اخر برسه و برگشت !
طبق برنامه علی باید امسال تا ژانویه درسش رو تموم کنه (گرچه از بچه ها هیچکی تا الان همچین هنری نداشته! اما خب قول داده دیگه به من چه
)و چون خودش میگه خسته شده و تصمیم به ادامه برای فوق دکترا نداره قاعدتا باید کم کم به فکر برگشت باشیم ![]()
![]()
![]()
راستی امسال عکس به درد بخور نگرفتم چون اصلآ خونه مون عید نشد!
اما چون قول دادم فعلا اینو میذاریم .. سفره هفت سینی که از دست دنی پناه برده به گوشه کمد !! ![]()
![]()


نمیدونم سال دیگه کجاییم و در چه حالی اما حرفای زیادی با خدا دارم که فقط بعضی رو میشه به زبون آورد
خدایا..مامان بابام همیشه اولین کسایی بودن که سلامت و سعادتشون رو ازت خواستم
اونقدر از زندگیشون به پای من ریختن که مطمینم تا اخرین روز زندگیم یه روزش رو هم نمیتونم جبران کنم ..پس اجر همه مهربونیاشون با تو ![]()
آبجی مهربونم که همیشه از همه بیشتر سراغم رو گرفت و من همیشه کوتاهی کردم ..همیشه تو بدترین شرایط دل خوش بودم به دعای خیر اون و مامان بابا
خداجون موفقیت و سعادت رو جواب ایمان و پشتکارش قرار بده
خودش همسرش و شیطونکاش
اون دخمل گل کنکوریش رو هم حواله میدم به خودت !
میدونی دیگه
داداش رضای گلم آقای گرفتار !
همین امروز فردا تولد سه قلوهای جینگیلشه که دلم برا همه شون شده قد سرسوزن
همیشه سالم و سلامت باشن زیر سایه داداشی و خانوم گلش و زیر سایه مهر خودت ![]()
داداش مهدی که همیشه زحمت نت اومدن و شنیدن غرغرای بنده بخاطر این مسنجر قراضه گردن اونه
( داداشی .. این
برا خودت ! ..اینم
برا گل نساء ت !!
) اينشالا همين روز تو م بشي آقاي گرفتار بعد هي من به ريش تو بخندم
اینشالا زودی خانومی جينگيلت درسش تموم شه بعد بقول مریم یه نی نی قورت بده
که اينقده بچه های اين و اونو نچلونه ![]()
از خدا یه نی نی جینگیل مثه خودت و خانومت براتون آرزو میکنم که زندگیتون رو از اینی که هست شیرینتر کنه
بقیه ش با خودتون ![]()
و بلاخره ته تغاری آجی داداش هادی
نمیدونم احتمالآ تو ام امروز فردا اینجا سروکله ت پیدا میشه
شاید باور نکنی اما اینجا تنها کسی که اندازه مامان به خوابم اومد داداشی بود
مدام خواب میبینم اومدی اینجا یعنی خونمون !هیچوقت فکر نمیکردم اینقده دلم برات تنگ بشه !
(اگه مطمین بودم اینجا نمیای حرف زیاد داشتم برات! اما خب ..)
خدا جون امسال شروع تازه ایه برا داداشی و خانوم گلش
خیلی دلم میخواد اگه عقدشون نبودم مجلسشون باشم
اما حالا شد یا نشد ..از همینجا براشون بهترین زیباترین و قشنگ ترین روزها ر ارزو میکنم...![]()
![]()
خدایا به بزرگی مهر خودت زندگیشون رو پر از مهر وعاطفه و محبت کن
من زیاد بلد نیستم با واژه ها بازی کنم ! پس میگم خدیا جون خوشبخت باشن زیر سایه مهر تو ![]()
راستی خداجون یادم رفت بگم ! یه دونه عاطفه بسه! زیاد پرعاطفه ش نکنی بیان خر منو بچسبن ![]()
![]()
![]()
و اما عزیز دل خودم
! خدا جون ..میدونم خیلی اذیتش میکنم ! آخرشم یا من اونو دق میدم یا اون منو
اما خب تو کمکش کن
میدونی که مثه همیشه سرنوشت و اینده زندگی ما گرو درس و کار اونه
میدونم که زحمتاشو میبینی ! پس بی نتیجه نذار
خداجون کمکمون کن حالا که گل به این قشنگی تو باغچه زندگیمون کاشتی باغ زندگیمون با طوفان خشم بیجای من و بی اعتنایی اون خزون نشه ! همیشه بهاری باشه
خدا جون ..صبروعشق و مهر و ایمان رو از تو میخوام .. تنهامون نذار ![]()
خب اینم از دللگویه های عیدانه من ! میدونم زیاد پر حرفی کردم اما خب حق بدین دیگه حرفای یه ساله ! نه در واقع ۳سال
! شمام بر من دعا کنین ! دعا کنین کارا بر وقف مراد پیش بره و سال دیگه پست نوروزیم رو با اینترنت درپیتی ایران بزنم
اینو گفتم که بدونین شاید اینجا رفاه داشته باشم..شاید یه روز دلم برای همه آرامش ظاهری اینجا تنگ بشه اما خوب یا بد! سخت یا آسون زشت یا زیبا من کشور خودم رو دوست دارم ! دلم میخواد تو همون هوای پردود و آلوده اونجا باشم با همون گرونی با همون مشکلات اما کنار عزیزترین هام! کنار خونواده م
مسلمآ کسی که بعد ۳ سال این حرف رو بزنه زیادم از احساس نمیگه اگرم میگه حرف همیشگیه دلشه !
پس برامون دعا کنین ..
سال نو همگی مبارک ... روز و روزگارتون بهاری ![]()
التماس دعا ![]()
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ