بازگشت
دیروز
دیدار یه دوست مجازی تو فضای حقیقی..دوباره منو یاداینجا انداخت
دوستی که از سالها قبل خواننده اینجا بود
خاطره عزیزم
دیروز
دیدار یه دوست مجازی تو فضای حقیقی..دوباره منو یاداینجا انداخت
دوستی که از سالها قبل خواننده اینجا بود
خاطره عزیزم
بازهم تقویم رسید به ۱۲دی
روزها ماه ها و سالها میگذرن و
کلی اتفاقای جورواجور
اتفاقهایی که بعضی رو حتی بخواب نمیدیدم!!!
ارشد رو شروع کردم و به نیمه رسوندم
خونه رو ساختیم و بعد سالها آرامش نشستن تو خونه ی ویلایی پر گل و حیاط خصوصی رو به دل چشیدم..
دانیال بدمینتون رو به جد ادامه داد و الان تو بهترین وضعیت ممکن داره پیش میره
جوجه ها بزرگ شدن ..همراه دردسرهاشون!
خاله شدم! اونم خاله بزرگه ! مغز بادومی... نسل سومی ! اولین نتیجه خانواده !مهدیار نازنینم که هنوز ندیدمش
یه سفر در پیش داریم.. سفری که شاید خیلی چیزها رو لاااقل برای من تغییر بده..خوب و بد
نمیدونم.. هرچی خیر باشه...
خلاصه ماههای پر اتفاقی گذشته و روزهای پرخبری در پیش ه...
حال دلم این روزها درست مثه ساحل پاییزی دریاست ... یه روز افتابی و زیبا
یه روز خروشان و طوفانی
خیلی دراختیار نیست !
یه همچین روزی
یه همچین ساعتی...
زندگی دوباره ی من شروع شد
مادر شدم
الوعده وفا
مدتها بود تنبلی و کمبود و قت و هزار چیز دیگه فرصتی نداد تا عکسی از بچه ها بذارم
سعی میکنم کمی جبران کنم
پارک کوهسنگی..مشهد تیر ماه94
پارک مینیاتوری ..مشهد تیرماه 95
باغرود نیشابور .. 17 اردیبهشت 95
این هم از حال و روز ایام تعطیل دخترک خوشحالم لاااقل فضایی هست و دوستانی که یه ذره از کودکی رو به دور از تبلت و تلویزیون گوشی سپری کنند
خوشحالتر
لاااقل یکمی از زحمتام نتیجه دارد ...اونی که میخواستم نشد ...شاید اونی که خدا میخواشت شده
نمیدونم ...
بهرحال شکر
عیدی که گذشت خیلی سخت گذشت
اولین یا بهتر بگم دومین عید قربانی بود که برام معنی فراتر از یه روز شاد و تعطیل معمولی داشت
خوشحالی و شادی و غم درهم ...
حس اینکه من باید امسال مثه هزاران حاجی دیگه باید قربانی کنم حس شیرین و غرور انگیزی بود اما غم یادآوری عید پارسال و اتفاقاتی که گذشت اجازه نمیداد این حس با خوشحالی و لبخند همراه شه
نمیتونم از حس و حال دیروزم بگم .....
فقط اعیاد شما مبارک .. دعاهاتون مستجاب ... روزگارتون زیبا
روز خداست اما .... نمیدونم چرافقط نازیبایی هاش رو به من نشون میده
شب میخوابم با هزار فکر مغشوش
صبح بیدار میشم با پیام های نازیبا ...پشت هم پشت هم پشت هم
گاهی اونقدر از همه طرف که از قدرت هضم من بالاتر میره از کسانی که انتظار دارم و ندارم
کلافه م
از خودم
از نتیجه ای که باید از تلاشم میگرفتم و نشد!
کلافه ام
از خودم و روزهایی که از سر خستگی بیهوده به شب میرسونم بدون هیچ کار مثبت و مفیدی
کلافه م
از خونه ای که هنوززز خونه نشده مآمن نشده سرپناه نشده
دلم جیغ زدن میخواد
دلم سفر میخواد کوه و کمر..دریا.. آرامش .. سفر ،سفری که اسمش سفر باشه نه دید و بازدید کسی!
دلم هرچیزی میخواست الا این روزهای بی رنگ و زمخت و دوست نداشتنی !
و فقط تنها دلخوشیم همسری ه که این روزها انگار کمی بیشتر از قبل منو درک میکنه
چقدرخوبه که خلوت و سکوت اینجا هست حتی باهمه هیاهو وآدمهای تلگرامی و اینستاگرامی
تاامروز اینقدر به شباهت این دوتاوروجک دقت نکرده بودم!!
همیشه شنیدم که این به تو رفته اون به باباش، اون به تو رفته این به باباش !!
الان یه لحظه نگاه میکردم وای که چقددددر ررررر تو این عکس شبیه همین شما دوتا وروجک
عاااااشقتونم
و ما
درخانه !
خسته،کلافه،با یه باطری که خیلی وقته چراغ قرمز ش ارور میده که low low low lowwww
اماکوگوش شنوا ! بذار اینقد ارور بده تا خسته شه من کاردارم فعلا حوصله شو ندارم!!!
فعلا توضیح بیشتر از این ندارم
فقط خواستم بگم زنده ام ! نگران نباشید!!!
اینجام به کوری چشم بلاگفا همچنان
پا
بر
جاست !
باقیش شکر
شکر
وبازهم شکر خدای اردیبهشت رو
تا باشه این دردسرها و تا باشه این مشغله ها !
خوش باشید و شادو شکرگذار
دعا....
فراموش...
نشه !
کلید درو میندازم ........
چه سکوت تلخ و کشنده ای !!!! انگار تو عمرم همچین سکوتی حس نکرده بودم
خودمو به اون راه میزنم
یه خونه منفجر شده ،میز صبحانه ای که با عجله خورده شده بود رو جمع میکنم..
لباسهایی که باعجله پوشیده و نپوشیده دور خونه ریختن ...
ظرفای توی ماشین ..
ولی کمه!!!!! جواب نمیده
قصد گریه و خودزنی ندارم !!!پس میشینم پای نت تا دلمو خالی کنم
خالی کنم برای 14 روز سرنوشت سازی که به تک تک لحظه هاش احتیاج دارم
صفحه که باز میکنم اس ام اس میاد ...
((دوستت دارم ، مواظب خودت باش، ان شالله که .....))
دیگه بغض دست خودم نیست!!!
.....................................
این شد دومین سال تحویل تنهایی زندگیم . اولینش تلخ بود وتلخ هم به آخر رسید ،سال اولی رفتیم سوید و علی حتی یادش رفته بود اونروز روز اول عیده و با سوپروایزرش قرار کاری گذاشته بود. برف اومده بود، شب من بودم و خیابون و فاصله خونه تا مترو که صدبار رفتم و برگشتم و دسته دسته مسافرایی رو نگاه میکردم که از خروجی مترو بیرون میان . قیافه ها سرد و خسته از کار با نایلونهای خرید روزانه..... اما من همه رو شاد و برگشته از خرید عید میدیدم !!!!! انگار حاضر نبودم قبول کنم اینجا خبری از عید نیست!
هیچوقت اون شب رو یادم نمیره .
اما امسال
تصمیم با من بود پس باید پاش وایستم! علی و بچه ها رفتن .. من موندم!
اینبار پیاده نبودم..شب نبود..سرد نبود.. برف هم نبود .. آفتاب بود و گل و سبزه و هوای بهاری و مردمانی سرخوش با لباسهای عید که همین اول صبحی عیددیدنی هارو شروع کرده بودن...
دلم نمیخواست بیرون رو ببینم .مردم رو ببینم .. پامو رو پدال گاز فشار دادم و ......
امسال منم و تنهایی ! همینه که هست
پس باید باهم کنار بیایم!!!!! خیلی کار دارم مهمتر از غصه خوردن
ولی بهرحال عید و سال نو
بیاین برای هم دعا کنیم
برای سلامتی، سعادت، خوشی و نیکبختی، و همه آرزوهایی که خیر دنیا و آخرتمون در اونهاست
من خیلی آرزوها دارم برای امسالم
بهتر بگم برنامه ها
شماهم منو فراموش نکنین.....
عیدتون مبارک
وااااااای بلاخره بعد ئوسال تونستم عکس بذارم !!!!!!!!!! باورم نمیشه انگار بلاگفا متحول شده و دست از سر کچل ما برداشته ! خوشحالم اما عکس جدید ندارم روی سیستم
در اولین فرصت با عکس میام