بعد دو ماه امتحان یه خواب اساسی میچسبه !
حتی اگه امتحان اخری رو به دلیل اتمام بنزین حذف کنی !
حتی اگه دوتا ۱۵:۵ داشته باشی
حتی اگه خونه ت رو تا سقف خاک و کثیفی برداشته باشه
حتی اگه این دوتا وروجک حنجره شون رو پاره کنن از جیغ و داد
بازم یه خواب راحت و طولانی بعد امتحانا میچسبه !
اصن واجبه ! حیاتی ه ! عینهو خواب بعد زایمان
اونم واسه منی که یه امتحان املا انشا برام استرسی داره به قاعده کنکور سراسری !!!!
سه روز از امتحانا میگذره : یه روزش کلآ به خواب و استراحت ! یه روز به خونه تکونی ! و یه روزشم به دردر و گردش (نمیدونین تو این مدت دردر گردی خونم چقدر افت کرده بود ! اونقدر که فکر کنم تو آزمایش خونم هم نشون داد
اونم با همکارانی که کلآ هوای بعد عید رو بهترین بهونه میدونن برای گردش های هفتگی و شب نشینی شبانه و من باید چقددددددددددر چقدددددر جلوی نفس سرکشم رو میگرفتم !
چه بعدظهرهایی که اونها رو تو پارک جلو خونه میدیدم و بیرون نرفتم !
چه جمعه هایی که زنگ زدن خانوم د میاین بریم بیرون شهر و من گفتم نه نمیتونم
اونم کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من !!
)(آشناهامدیونن اگه بخندن
)
خب تا اینجاش که وصف حال مامان خونه بود
حالا برسیم به تام & جری :
تام (دنی) 
همچنان ساعت 10 نشده بنزین تموم میکنه واز اونور کله سحر بیدار میشه ٬به هیچ عنوان حاضرهم نیست سراغ کتابای درسیش بره ..منهم اصراری ندارم
مثلآ تعطیلاته ! نصف روز بازی نصفش سیخ زدن به دینا
تلویزیون و بیکار شدمیره سراغ کتابهای علمیش که خیلی علاقه هم داره به خوندنشون
فعلآ نهایت استفاده رو از این روزها ٬ تعطیلی بچه ها و موقعیت میبره ! خونه ما تو محدوده بسته ای قرار داره و قاعدتآ میشه بچه ها رو با اطمینان خاطر بیرون فرستاد و این برای یک پسربچه یعنی نهایت لذت ٬میدونین که ؟!
البته اگر دست و پاهای زخم و زیلی و دعواهای پسرونه سر فوتبال و گل زدن رو فاکتور بگیریم !
یک سیاسوخته ای شده اون سرش ناپیدا
تا این نتیجه استقامت و اقتدار من در مقابل خواست این دوتا وروجک و بچه های همسایه است که نقس وسواس الخناس رو بازی میکنن و هر ۱۵ دقیقه یکبار میان دنبال دینا و دنی که بریم بیرون !!! بیرون فقط از ساعت ۶ به بعد !!!!!
جری(دینا)
همچنان عشق نقاشی ! ۲۴ ساعته قلم به دست ! یه روز بیرون رفتیم بدون کاغذو قلم بچه م استخون درد شد !!
و مسلمآ خونه ماهم بیشتر شبیه کارگاه نقاشی شده !
از ۲۴ ساعت اگه چیزی موند اختصاص داده میشه به بازی با دوستان مذکر و مونث تو پارک و زمین چمن
یعنی همون ساعت ۶ به بعد .
برعکس دانیال که شب ساعت ۱۰انگار ترکش خورده می افته ! اینو ولش کنی تا خود صبح وول میخوره و بهونه داره برای بیداری !!!!
ج ی ش دارم ! آب میخوام ! شربت نخوردم! پتوم سیخ میزنه ! پنجره باد میزنه ! صدای مگس میاد ! ووووووووووووو بهونه هایی که روی بنی اسراییل رو سفید میکنه
خلاصه روزگار میگذرانیم تا شروع کلاسهای تابستونی
اما دغدغه این روزهای من باز اسباب کشی ه !
به ناکجا آباد ! سه سال سکونت مااینجا داره به اخر میرسه و اصلآ معلوم نیست کجا بریم ٬بمونیم ؟بریم شهر؟ بریم مشهد؟ یا حتی ...
بدتر از اسباب کشی دغدغه این دوتاست . سه سال اینجا هرچی خواستن دویدن و گشتن و با دوستاشون خوش بودن ٬حالا عذابه بخوام ببرمشون تو یه قفس به اسم آپارتمان !حتی اگه مشهد هم بریم و خونه حیاط دار خودمون .. باتنهاییش چه کنم ؟
من که میدونم تو شهر بزرگ دل بستن به حضور فامیل دیگه خواب و خیالی بیش نیست !
.........................................................
راستی پی نوشت :
مهم نوشت! سرنوشت نوشت ! بیداری نوشت !
فردا رو یادتون نره
ما که میریم شمال اما باید بیاین و اثر انگشتاتون رو بذارین
هرکی انگشتش جوهری نبود نیاد هاااااااااااااااااااااا
راش نمیدیم 