روزهای نو

از امروز نبود ماشروع میشه

نمیگم سفر نوروزی چون هنوز جنبه سفری نداره !

میریم چون دانشجوها رفتن مشهد!!!! 

خلاصه میریم مشهد شمال دردر چه میدونم فقط میدونم نیستیم تا بعد سال نو

امسال دلم روشنه ..به سال جدید به روزهایی که در پیشه .. شایدبشه گفت به آینده !

امیدوارم همه روزهای خوش و زیباوبا خدایی پیش رو داشته باشن

سالتون نو  ..روزهاتون به شادی ..دلهاتون پرامید

دینا ..

** مامان ..مامانی..تو الان دانشجویی؟ آره مامان واسه چی؟ پس ما الان نباید باتو صحبت کنیم! واااااا چرا ؟ خب مگه خودت نگفتی نباید با دانشجوها حرف بزنیم !! (همیشه بهشون میسپرم وقتی برای بازی به پارک میرن با دانشجوها همکلام نشن ! بس که فضولی میکنن و زیر و بم زندگیمونو از زیر زبون بچه ها بیرون میکشن) حالا بیا !اینم عاقبت ما !

** آقاجون :اگه گفتی اسم پیغمبر ما چیه ؟

دینا: مگه من پیره زنم که این چیزا یادم بمونه ؟!  خاک به سرم ! من موندم این زبونو از کجا میاره

**اومده بلوز دانیالم تو دستش..دست دیگه به کمر ! با این قیافه---»دانیاااااااااااااااااااااال ! دانیااااااااااااال ! معلوم هس اینا چیه؟! اینا باید تو تخت من باشه ؟!! رفتم دراز بکشم دستم خورده به این! این باید تو تخت من باشششششه؟!آره ؟!باید تو  تخت من باشه؟!  با اون دست به کمرش !!یعنی باید می بودید ژستشو موقع ادای این کلمات میدیدن

..........................

حس هیییییییچ نوشتنی نبود ..خونه شده بازار شام و من موندم و یه کمر قراضه !شنیدین میگن طرف دریاهم میره باید آ ف ت ا ب ه باخودش ببره حکایت منه! کارگرجماعتم برا من ناز میارن! به هرکی رو میندازم وووووووووقت نداره !  من موندم و یه خروار کار که مثه بز لنگ ! باید کم کم انجام بدم

این مدت تنهاکاری که اصلا نه حسشو دارم نه وقتشو نت و نت گردی ه !پس دوستای عزیز ببخشن کوتاهی من رو

ل مثل ...دانیال

پسرکم امروز حرف ل رو یاد گرفت و این یعنی ... دانیال !

یعنی توی کلاس دانیال رو میتونه بنویسه و بخونه (گرچه خودش مدتهاست یادگرفته)

و این یعنی دانیال باید امروز یه شیرینی به بچه ها میداد ٬و طبق معمول شیرینی ما چیه ؟؟؟  ژله !  همراه دینا به مدرسه دانیال رفتیم و بچه ها رو مهمون یه شیرینی کوچولو کردیم و چهارتا عکس

البته چه عکسی! با  یه عده پسربچه ی شر و شیطون و بلاااااااااااا که حتی برای ثانیه ای نمیتونستنن مثه آدم صاف بایستن ! 

خلاصه بایه همین ژله ناقابل میشد به وضوح برق شادی و افتخار و غرور رو تو چشای پسرکم دید! چه ذوقی میکرد وقتی دوستاش مدام میگفتن وااااااااای دانیییییییییییال مرسیییییییی  وچقدر لپاش سرخ و سفید شد وقتی خانومشون ازش بابت اینهمه هنر مامانش (!!)تعریف و تشکر کرد

دیروزهم اولین کارنامه مدرسه رو گفت ..دیگه خبری از شاگرد اول و نمره ۲۰ نیست امابازم شیرینه..اولین کارنامه ی تحصیلی گل پسرم

این اولینه ٬زنده باشم ببینم طی کردن مدارج بالای علمی ت روعزیزم

.............................................................

اینم محض خالی نبودن عریضه و یادی از وروجک خونه ! وقتی دینا دست بکار میشه برای خوشگل سازی تعداد النگو و دستبند اگه دیده نمیشه میتونید تعداد و تعدد رنگ گیره های سر رو بشمارید خودکفاست دخملم

راستی بلاخره عکسای پست تولد رو گذاشتم گرچه تو نور کم رستوران هیچی معلوم نبود