تولدمان !

۴شنبه به هزار و یک دلیل کوبیدیم رفتیم مشهد ٬ اول از همه رفتن به دکترمغزواعصاب برای این سردرد های لعنتی .نوبتمون که پریده بود یعنی شما تصور کنیدوسط بارون عین .. دنبال دکتر بگردی تو خیابونای احمدآباد ! که البته جوینده یابنده شد و یکی از دکترای سرشناس که مدنظرم بود و نتونسته بودم ازش وقت بگیرم برای این ماه به برکت همون بارون و نیومدن خیلی از مریضها به تورم خورد .

 بعد که برگشتیم دیدیم ای ددم هیییییییییییییییییییییییی زن داداش کوچیکه یه کیک خوشجل گرفته و  زن داداش وسطی شیرینی بدست و مامان بابا هم کادو  مگه ذوق مرگ شدیــــــــــم ! مگه ذوق مرگ شدیــــــــــــمعینهو بچه ۴ ساله ای که براش تولد گرفتن !

حالا شمافکر نکینین ماخیلی بی جنبه ایم هااااااااااا ! بشنین فک کنین من چه خارشور خوبــــــــــــــــــــی بودم که زن داداشا اینجوری از جون ! مایع ! میذارن  ها !

یه همچین زن داداشایی داریم ما !

تولد ماهم کمتر از بازی استقلال پرسپولیس نیس که ! حاشیه داره !!

۱: یه خط در میون زدیم پس گردن همسری که : یــــــــــــــــــــــــــــا د بگیر!!!توبه کن!

۲: دنی زده بود زیر گریه و نمیومد بیرون ! که چی؟ تقصیر بابا نیومد باهم بریم برات کادو بگیریم ! منم میخواستم کادو بگیرم! تقصیر بابا !!    قربون پسرم که لااقل تو این یه مورد شبیه خیلی از آقایون نیست !  شب تولدمم با اینکه خیلی حالم گرفته بود دانی اومد که : ماماننننننننننننننی تولدت مبارک !! چرا حالت گرفته اس ! آدم روز تولدت باید خوشحال باشه که (تو مسایل احساسی دنی خیلی خیلی حساس و ظریفه !

یعنی پیشاپیش کوفتش بشه اون عروسی که قراره یه همچین شوهر پراحساسی گیرش بیاد !! حیف نیس؟)(مادرشوهر بعدازاین)

۳:آقای همسر امسال هم مثه هرسال تولدمون رو ماست مالی نموده خودشو زد به کوچه علی چپ  ۱۹ آذر : عه ؟ ۲۰ آذره ؟ خو تولدت مبارک ! فردا میریم پیتزا به میمنت تولد تو !  فردا: از کلاس برمیگردم .. جناب خواب تشریف دارن٬ سرشو میاره بیرون از پتو : پیتزا گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب میگرفتی برا بچه ها ! ...یعنی من --»»  آخر شب : خب فردا میریم قهر نداره که !  ۲۱ آذر : بچه ها رو بیدار کنم ؟ نه برای چی؟ دهه خودت گفتی میریم بیرون ... نه ! چیزه ! آخه امشب باشگاهه ! بعدم استخر !! دیرم میشه !   باز من ---»» (نمیدونم من تا کی میخوام به اصلاح تو امید داشته باشم؟!)

بعدم شماتولدی دیدین ماهم دیدیم

من ۱۴ سالم نیست(یه اعتراف بزرگ !! از زبان یه خانوم!)اما عاشق روزهای خاص زندگی آدمای دور و ورم هستم ٬٬برام مهمه. مثه روزتولد. میخواد مامان ۶۳ ساله باشه یا برادرزاده ۳ساله ! شاید برای همینم اطرافیانم همیشه این روزها رو برام شیرین و پررنگ کردن و میکنن

اما هنوز نتونستم اینو تو مخ همسری فروکنم و تغیر اصلاح رفتارش کنم!

خلاصه ...

گفتم که بدونین یه همچین همسری داریم ما !یه همچین پسری یه همچون زن داداشاییو یه همچین مامان بابایی 

به افتخار همشوووووووووووووووووونو یه مامان ۱۴ سال و چند ده ماهه

پیکاسوی کوچک من (نقاشی های دینا)

خب گفتم دوشنبه .. الان یکشنبه است و این یعنی :

۱: من خیلیییییی خوش قولم

۲: امتحان فردامو بوسیدم گذاشتم کنار  بــــــــــــــــــس که سخته لا م ص ب

البته عمممممممممرآ  همچین عرضه ای در وجود ما یافت می نشود !!! پس  ..

۳: اینجوری برداشت میکنیم که من اینقده خوندم کارم به شب امتحان نکشیده! شما اینجوری برداشت کنین

(هورااااااااااااااااا بلاخره با پرشین گیگ آشتی کردم و راهم داد  ۲ ماهه پشت درم ها )

واما نقاشی های مورچه بلای من : 

 دینا و مامان در زیر باران !!

اولین مامان و دینا !! اولین نقاشی که یهو نمیدونم برچه اساسی صورتها دستها و انگشتها یهو شکل گرفت و یه چهره کامل رو تو نقاشی کشید . خیلی غیر منتظره اما کامل

دستها٬انگشتها٬ کفش٬ حتی لپ و لبها !! چشمهای کامل و مردمک ! بینی و گل سر که برای خانمها واجبه !!! (چون یه دست مامان انگشتهاش از ۵تا بیشتر شد قهر کرد و دیگه دستهای دینا رو نکشید!)

اونم که دستمه چتره !!

اینهم اولین دنی و بابا !!

بابا رو که کشید بعد دید انگاری کج شده ! و زیادی تپل! میگه اینجا بابا بادکنک شده  (فقط داشته باشید استدلالها و دلایل رو)

توجه دارین که : فقط خانومها لپ گلی دارن !!!!!!!!!! قربون اینهمه دقت و توجه ت

دنی در باد !!!

خطهای آبی رو دارید ؟ باد ه ! و داره دنی رو باد میبره  توجه که دارین چوب هم کج شده از باد

دانیال

دینا در کنار درختهای سیب !! و کوه ها (یعنی اون مثلث کوچولوها که سرشم سفیده کوهه ! چون دوره کوچیکه !)

اینهم .....

اول بعدیو ببینین !

خب فهمیدین چی شد ؟

این نقاشی آخری چندتا نکته کنکوری داشت

۱: این نقاشی دنی ه که با ماژیک کشیده .. و دینا اون سمت کپی کرده ! و برای تنوع مامان بابا دینا و دنی رو بادکنک بدست اضافه کرده

۲:تو این نقاشی آخر مامان بلاخره آدم شده محجب شد !! مقعنه سرم کرده

۳: پرچم سوید رو داشتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نقاشی نقاشی ه دانیال ه و بقول خودش پرچم خودشو رو خونه ش نصب کرده  

لازم به توضیح نیست که دینا مهد نمیره ..کلاسی نمیره و تو این مقطع خیلی با بچه ای که مهد میره و با الگو نقاشی میکنه. طرح و میبینه و هدایت میشه و میکشه ..مربی براش الگو میشه فرق داره .

اینجاهرچی هست ذهن پاک و ساده یه دختر بچه ۴ ساله اس که مامان تنبلش فقط یاد داشته ازش عکس بگیره!!!!!!!!!

روز دانشجو

هیییییییییییییییییییییییی

اصن کسی حواسش بود روز دانشجو  گذشت ؟

نه دیگه ! نبود! 


ماروز معلم تبریک میگیم

روز تولد تبریک میگیم

روز مهندس تبریک میگیم

روز دانشجو رو تبریک میگیم

اما دریغ از یه احوالپرسی خشک و خالی ! البته نه که خیلی ام تبریک داره!

 هیییییییییییییییییییییییی 

زیر نویس : بابا من اصلآ منظورم دوستای نتی نبود والا در لطف و محبت شماها شکی نیست . (با لب تاب همسری شکلک ندارم!) اصلآ درس خوندن ما سر پیری تبریکش کجا بود! شاید این پست پاک بشه کلآ

بازم ممنون از همه و مامان گلی حواس جمع و مهربون :*:* ممنون

(عکسای پست قبلو رو شاید تادوشنبه نتونم بذارم ..لطفآ کفشها را غلاف کنید)

اعلامیه

بقول معروف بزودی در این مکان یه پست ویجه ! نصب خواهد گردید از نقاشی ها دینا 

حیفه ثبت نشه تو دفترخاطراتشون

*********************

راستی هم دینا هم دنی تو گروه خودشون سوم شدن ! وجالبه که هردو با اختلاف ۴و ۵ رای کمتر از فینال جا موندن(حدودآ ۱۶۰ دنی و ۱۱۰دینا)  حیف شد اما به هیجانش می ارزیدحالا انگاری فینال جام جهانی بوده ها مهم اینکه طبق اصل سوم خاله سوسکه : هیشکی خوشگلتر از چش قشنگ من و لپ چالی مامان نیس ! ننه فدای دست و پای بلوریتون هییییییییییییییییییییی

دست همه اونایی که لطف کردن و تو این رای گیری شرکت کردن درد نکنه روی گلشونو میبوسم

 *****************

اطلاع نامه! آی ملت شریف پرور ! چراهمه منحرف شدن ! من گفتم روز تولدم امتحان دارم نگفتم که کی !! تولد بنده ۲۰ آذر میباشن هول نکنین  هول ندین ! بقول بعضیا تیله ندین !  کادوهاتونم نیگه دارین عجله هم نکنین در خریدش ! ۵روزی وقت دارین یواش یواش و باسلیقه !

پسرک حاضرجواب -- یاد ایام

تعطیلات عاشوراتاسوعا رو طبق آخرین تصمیم گرفته شده قرار شد همسری برای مراسم فوت مادربزرگش عازم شمال بشه و ما مشهد . چون روستای ییلاقی خانواده همسری باهمه زیبایی غیرقابل توصیف و مراسم خاص و دلچسب عاشوراتاسوعاش  اما تو این فصل عجیب سرد و بارونیه و گفتیم مریضی بچه ها صددرصده !

این شد که ما موندیم و رفتیم مشهد..  هم زیارت بودو  روضه٬ و هم تجدید دیدار و شله خوری (این یکی رو فقط مشهدیاش میتونن از عمق وجود درک کنن !) اونم در کنار ۳ برادر قهرمانمان ! 

 روز آخرم که همراه خان داداش و اهل و عیال راهی شدیم ..و به قاعده ی یه شام و استراحت درکنارهم بودیم .

دوشنبه همسرجان تشریف آوردن و اول چیزی که به ارمغان آوردن سرماخوردگی بود !!!!!!!!!این دوروز رو  خودش که زخم بسترگرفت بس که خوابید ! (که :دوای سرماخوردگی استراحته!) آخرش تهدید کردم که : (چطور من اگه سالی یه بار مریض شم خودمم و خودم و ریخت و پاشهای شماسه تا !بذار ایندفعه من مریض شم! بهت میگم ! ببینم کی استراحت میکنه و کی پرستاری !)

حالا اون بلند شده و مافتادیم هموووووووووووووجوروتنهاچیزی که مشاهده نمیگردد خبراز پرستار و کمک حال ه !(کلآ آقای همسر مشهد تشریف دارن)خلاصه که مریض شدیم ناجور٬دستمال پشت دستمال و قرص پشت قرص ...

دیشب از بیرون اومدیم آش و لاش ! درازکش بسوی تخت! و پدرمهربان وظیفه ی خطیرتعویض لباس بچه ها رو بعهده گرفت :

بابایی : دینا بلوزتو ببوش ٬ کوش؟ برو بیار بپوش٬ دانیال شلوارت کو ؟؟؟ دانیال؟ کو شلوارت ؟ نیست ! کجاست ؟ رو تخت نیست ! کوش؟ ....

دنی : اِههههههههههههههه  اینجاس دیگه ! روتخت ٬نمیبینی؟ این باباهم که اگه صدتا کار سخت دانشجوهاش ازش بخوان انجام میده اصنم سختش نیست! اما یه شلوار بخواد پیداکنه سختشه ها !

اییییییییییییی

من --->>

همسرجان --->>...

یعنی من همونجور رو به موت غش کردم از خنده !=))))))))))))))

همین جاها بود که شاعر میفرمایید : جاناااااا سخن از زبان ما میگویـــــــــــــــــــی!

(عکسدارمیشود)

..........................................

ته نوشت :ضدحال یعنی روز تولدت امتحان داشته باشی ! یکی از سخت ترین درساتو! نمیری آقای برغمدی نمیری!

******************************

دیشب خونه یکی از همکارادعوت بودیم.(باهمین دستمالامون!چشای نیمه باز و مماخ آویزان!)  دوتا از دوستایی که سوئد باهم هم دوره بودیم و نسبتآ همسایه. آخر شب لب تابش رو آورد و عکسای قدیم رونشون میداد .وای که دلم تنگ شد! برای اون روزا ... یادمه تو اوج دلتنگیم برا اینجا یه شب خواب دیدم ایرانم و دارم برا دختر عموم از اونجا تعریف میکنم ٬ از شدت دلتنگیم میگفتم و اینکه خیلی دلم برا تک تک مناظر اونجا تنگ شده !

بیدار که شدم باخودم گفتم وا ! مگه میشه ! عمرآ من دلم برا این خراب شده تنگ بشه !....حالا میبینم که شده ! خوبم شده !

مثه بعضیا سینه چاک آزادی و رفاه و فلان و فلان اونور آب نیستم ! برای زندگی همیشگی هم هیچ جارو به ایران ترجیح نمیدم اما دلم برای روزهای خوشی که داشتیم تنگ شده ..روزایی که گرد غربت و دلتنگی برای اینجا برا خانواده و مامان بابا نمیذاشت به اندازه کافی لذت ببرم ازشون .

اما خب الان مثه هرکسی دلم برا یه بخشی از زندگیم که خوشی های کمی هم نداشت تنگ شده !

برای اون خونه ۵۷ متری و چینمان ساده و مبلمان بی رنگ و ریاش

حتی برای اون خونه ی ۲۰ متری که در واقع یه اتاق بیشتر نبود ! اما توش مهمون داری هم کردیم !فارق از هر کلاس و افاده و سوسول بازی !

دلم برا دنی ه ۱ ساله تنگ شده ! دلم برا پسرک بقچه شده در یه خروار لباس وسط برفا تنگ شده ! دلم برا اون سیزده بدر وسط یه متر برف تنگ شده ! واسه پاییز به معنای واقعی هزار رنگ اونجا ! واسه شب نشینی های بی تکلف و از سر تنهاییمون ... خلاصه واسه همه خوشی ها و خوبی هایی که اونجا یادگرفتم !

کلی یاد ایام کردیم ..قیافه ی علی از من دیدنی تر ! و ازهمه بیشتر دنی... انگار بعد یه عمر داره وطن مادریشو میبینه بایه حسرتی نگاه میکرد !کلآ همیشه هرجامیرسه میگه من سوئدی ام ! اینو از سوئد خریدیم ! وقتی کوچیک بودم سوئد بودم ووووووو .... یعنی هرکی ندونه ...  خلاصه بچه م خیلی حسرت به دل مونده دوباره بره اونجا ! زادگاهش !

پرچم میکشن میگه پرچم من اینشکلی ه !(پرچم سوئد)نقشه زمینو میبینه دنبال سوئد میگرده!تیم فوتبالش برنده میشه میگه تیم ما !! خلاصه بدجوگیره بچه م ! ببببببببببببد!!

اما لپ کلام..دیشب با دیدن اون عکسا بدهوایی شدم!یادخیلی چیزابرام تازه شدو دلم برا خیلی چیزا تنگ شد...

یکی از اون عکسا که خیلییییییییییییی خاطره انگیز و دوست داشتنی ه برای من  پسرک پولکه سواره من

(بعضیاسوژه سازی نکنن برای بحث سی یا سی هرچی گفتم از سردلتنگی بود برای قسمتی از زندگی پرفراز و نشیب شخصی ام !)

یعنی بر .... بلاگفا که یه ساعته نوشتم همشو پروند