تولدی که گذشت

خیلی تنبل شدم نه؟ خب اینکه چرا و برای چیش به خودم مربوط ه و اینکه عذرخواهی کنم به شما و بلاچه ها که خونه مجازیشون خاک خورد این مدت

باتولدی که مشهدگرفته شد دیگه لزومی نمیدیدم خودمو بزحمت بندازم اما ازما انکارو ازیکی دوتا از دوستااصرار که دلمون لک زد ! مهمونی میخوایم ! خیلی وقته دور هم جمع نشدیم و این حرفا (حالا نه که مهمونیای ما خیلییییییییییییی بزن بکوبیه ! یا مقاله مینویسن ! یا از درس و مشخ میگن ! یا از دست شوهرای عزیز وهوو های محترم(کتاب و لب تاب)گله مند ! ) ..خلاصه نتیجه ی اینهمه اصرار تسلیم بنده بود چون از قرار دیواری کوتاهتر از دیوار ما نساخته بود بنا !  

البته ماهم کم دلمون مهمونی اینجوری نمیخواد !همینم نباشه میمیریم ازخونه نشینی. اما خب به بچه ها که خوووووووب خوش گذشت

آقای همسر که کلهم هیچ ربطی به مهمونی ندارن و نداشتن تشریف بردن مشهد!ماموندیم و کارها : خرید خودمان٬ سفارش کیک خودمان٬ ریخت و پاش خودمان٬ جمع و جوری هم خودمان!! خلاصه خودمانیم و خودمان.

وقتی مهمونی یهویی و یه روزه میشه چی میشه؟ نصف دوستان مشهدن! کیکم بهتراز این نمیشه !لباسی که تکراری نباشه و باب دل خانوم طلا باشه هم نیست !(تورتوری ه عروسی !!!) اینجاست که مامان هنرمنده خلاااااااااااق !! دست بکار میشه و با شیش تا توپک مشکی رو لباس قبلی و ساختن ۴تا کفشدوزک دست ساز و یه رو میزی قرمز خانوم رو راضی کردن که نیگا کفشدوزک شدی!

 نمردیم و تولد تم دارهم گرفتیم !!!!!!!!!! طفلی بچه م چه کلاه گشادی سرش گذاشتم  

خلاصه خوب بود. خیلی خوب

از این به بعدو فقط عکس بذارم فکر کنم کفایت کنه

پرنسس کفشدوزک مامان

 

یه آجی کوچیکه و داداش بزرگه ی عزیززززززززززز  تام و جری من !

دنی ٬پارسا بزرگه ! فاطمه٬ پارسا جدیده !

حدیثه ٬دینا ٬فانته٬ آرمین

(بین دوستا ۳تا پارسا داشتیم دیناو دنی اسم گذاشتن : پارسا بزرگه پارسا کوچیکه و پارسا بزرگتره !! حالا یه همکارجدید اومده با یه پسر به اسم پارسا ! که شده پارسا جدیده خداییش حق دارن خب جایی برای حجم اندازه نذاشتن دیگه)

دو دلداده و دلبر ! دینا و فانته (حالا شما ندیدین توبازیا چقدر به پروپای هم میپیچن  !)

و اینهم هنرنمایی های یه مامان دست تنها اما عاشق سوسول بازی ! مثل همیشه برای اولین بار وبه روش آزمون خطا !!!!!!!

 

اومدیم ژله میوه درست کنیم شد این برعکس پرتقالیش آلورآ ش یه عالمه زیاد اومد ماهم هیچگونه حسی برای انجام هیچگونه قروفری روش نداشتیم ! ریختیم تو قالب دیگه تا خودش خوشگل شه

 

چیکن استراگانف که ریسک کردیم و درستیدیم و خیلی مورد پسند واقع شدوهمه برگشتن دنبال دستور پخت

 

خودمان فقط اینو خیلی خوشمان آمد ! سالاد الویه کیک واری !!!!

............................

پی نوشت آنلاین: دینا : مامان من الان چند سالمه ؟ ۴ سال؟ آره مامان پس چرا ۳تا شمع گذاشتی ! من خودم شٍمُرددیدم ! ۳تا بود

..............................

بعضی چیزا بمب انرژی ان ! بدون اینکه بدونی !!

...................

پست قبل عکسدار شد

دخترک چهارساله ی من

دخترکم چهارساله شد

پرنسس کوچولوی خونه ما دقیقآ چهارسال و یه روزشه

چهارسال پیش دقیقآ همچین ساعتی خسته و کوفته و داغون برگشته بودیم خونه مامان وقراربود یه دل سیرخستگی درکنیم!

خستگیه مهمان داری! خستگی پذیرایی از ورود یه نی نی دخمل ۳۸۰۰ ی تپل وخوردنی که پوووووووووووست مامانشو کند تا اومد!

چهارسال خیلی ه ! اما نمیدونم این یه سال آخر چرا اینهمه زودگذشت! نمیدونم لابدخوب گذشته که زودگذشته!

بگذریم

امسال خبری از تولدومهمونی آنچنانی نبود .به خیلی دلیلا! همه چی خلاصه شد تو یه کیک خوشگل خاله خریده و یه جشن هول هولکی خانوادگی همش خوب جزهول هولکی بودنش.

مرسی آبجی یه دونه که اینقده حواست به همه چی هست

(ناپرهیزی میکنم)چهارتا نوه و یه آقاجون . مهربونترین آقاجونی که من میشناسم و یه وروجک که....

... که دریک چشم برهم زدن اینگونه هنرنمایی کرد  بعدم آنچنان خودزنی ای کرد! که چرا نذاشتن هنرنماییش رو بخوره

 

یه دخمل طلا  که فقط میخواست شمع فوت کنه

و یه پسربلا که فقط مونده مامانشو بخوره ! شیطوووووووووووووووووووووووون

کسی این دخمل خوش خنده رو میشناسه؟!

یعنی زن داداش عسیس ! مامان عماد درجا منو نکشه خیلیه ! آتیشپاره ! تا دوربینو میگرفتم جلو غششششششششششششششش میکرد از خنده !عمه فدای غش غشت. یعنی بخورم تورو ها !!!

 

.........................................................

*خیلی کلافه ام! بدشدم .چراشو  هم نمیدونم

دلم میخوادد زیرو زبرو بنویسم بلکه یکی بفهمه چرا  !؟ اما نمیخوام

 

*خیلی وقته جای یکی خیلی خالیه. اینجا.. تو موبایلم.. تو پیامکا.. روگوشی تلفن! میشه بازم باشی؟

روز کودکان من

به قرار تقویم امروز و به قرار مامانای وبلاگی دیروز روز جهانی کودک بود

توهر وبلاگ و سایتی که میرفتی تبریک بود و کیک و شیرینی و کادو امااینجا هیچ خبری نبود

نه تبریکی نه کادویی نه متن دل انگیز و مادرانه ای به یادگار برای گلهای خونه ام

این یعنی من مامان خوبی نیستم؟  مثه بقیه بلد نیستم مایه بذارم برا بچه هام و براشون جشن و هدیه بپاکنم ؟ مهربونی بلد نیستم؟

نمیدونم شاید

تو دنیای نت خیلی چیزهاخلاصه میشه تو همین تاریخهای قراردادی و کیک و کادو و شیرینی گرفتن تو اون روزها. روزتولد حضرت معصومه (س)میاد تمام مامان ها این روز رو دخترکانشون تبریک میگن اما بندرت به چشم میاد اسمی از این عالمه ی آل نبی برده شده باشه

من دوست ندارم

تاریخهای قراردادی رو خیلی بی نام و نشون دوست ندارم ! تاریخها یه نشونه قبل خودشون دارن !و متاسفانه ما اون نشونه ها رو ازیاد میبریم

اینروزها بیشتر از اینی که به روز کودک و برگزاری اون فکر کنم فکرم درگیر روزهای تقویمه

تقویمی که ۱۷ مهر رو نشون میده

یعنی چند روز؟؟؟

۵ روز؟نه ۶ روز. زود نیست ؟ زود نگذشت؟

یعنی دخترک من اینقدر بزرگ شد؟

فدای تو فدای تو وقتی میای و دقت میکنی به زنانه بازی های مادرت برای تقلید.

 مامان میشه منم گردنبند بندازم؟

این نه ! این صورتیه ! اما لباس من بنفش ه ! اونم نه ! لباسم بنفش کم رنگه مامان ببین !!!!

فدای تو وقتی کیف میندازی رو شونه ت و روسری به سر جلوی آینه تمام قد رژه میری و خودتو اندازبرانداز میکنی

فدای تو وقتی بامن چونه میزنی سرصاحب شدن روسری های من !

فدای تو وقتی روزشماری میکنی تااندازه خانوما بشی برات کفش تق تق ه مشکی خانومی بگیرم !

فدای تو و همه ظرافت های دخترونه ت که میخوای بامامانی مسابقه بدی !

فدای تو و قتی بساط خاله بازیتو با عروسکات راه میندازی ٬مامانشون میشی قربون صدقه شون میری  و بجاشون لحن بچه گانه میگیری

فدای هوش و ذکاوتت وقتی مثه بلبل وان تو تری میخونی !

وقتی توکوچه پشت سر من آهسته شماره واحدخونه ها رو میخونی و میگی:

مامان میشه برم دم خونه امیرحسین ببینم ۱۲ چه شکلیه ! (بهونه از این بهتر نداری برا رفتن به اونجا !)

وقتی هرشب سرکتاب فارسی با دنی دعوات میشه ! که میخوای حتمآ هرشب کتاب رو یه دور کامل بخونی !

موش موشکم ٬

تپلکم ٬

دخترکم٬

بلبل من ٬

داری ۴ساله میشی گلم

دیگه وقتی کسی ازت میپرسه چندساله ته میتونی اون انگشت کوچولوی چهارمت رو هم باز کنی

دوستت دارم

 

فدای قد و بالات

گل خونه ی منی

امروز روز کودک بود روز جهانی شما !  لباتون خندون٬ کودک دلتون شاد و سرزنده

 .........................

یه بابای مهربونتر از مادر ! یه آقاجون نازنین و تک ! که از مشهد زنگ میزنه تبریک بگه این روز رو !با بچه ها صحبت میکنن بعد که به من میرسه میگم خوب چه خبر؟ میگن هیچی فقط گفتم تا یادم نرفته زنگ بزنم به بچه ها تبریک بگم روزشون رو

حتی به من خوبه باباجون میدونه منم هنوز بزرگ نشدم ! یعنی مشکل جای دیگه اس ! کودک درونم طفلی مشکل داره ! تو سن ۵-۶ سالگی مونده همچنان !!!

فدای تو بابا. فدای تو مهربونترین و دختردوست ترین بابای دنیا

نیست

حس نوشتنم نیست !

بچه ها خوبن ..دنی با مدرسه ش کیف میکنه و دینا تا ظهربا اسباب بازیهاش

ظهرم به محض اومدن دنی.........بووووووووم....... درست عینهو دوتا نوشابه خانواده که یه ساعت تکون دادن و حالادرشوباز کردن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بووووووووووووم جییییییییییغ اییییییییییی به مدت ۲ ساعت !

وحشتناک باهم ذوق میکنن و این مامان ه گاهی کم میاره وسط این جیغ ها ! مگه چند ساله همو ندیدین ؟

دوروز ه خونه تکونی داریم و لباس شویی ! به کارهای عقب مونده و روهم ریخته میرسیم تابه پیشواز درس و دانشگاه برویم !

بیشتراز این حس نوشتن ندارم

..................................................

........................

حکایت دیروز و مصداقات امروزی:

میگن روزی فردی از کوچه ای میگذره ٬مردی رو میبینه که نشسته و عسل و خربزه میخورده . میگه پدرجان مگه نمیدونی این دوتا باهم نمیسازه ! اما خب مرد توجهی نمیکنه و به خوردن ادامه میده.

عابر میره و ساعتی بعددر راه برگشت مرد رو میبینه که از دل درد بخودش میپیچه ! میگه دیدی پدر من ! گفتم که عسل و خربزه باهم نمیسازن !!! دیدی؟

مرد درحال دادفریاد از درد میگه : نه بابا ساختن !! نه عزیزم ساختن ! باهم ساختن کهدارن پدرمنو در میارن !!!!!!!!!

حالا همه میپرسن دوتا بچه پشت سرهم خوبه؟ میسازن باهم ؟

میگم بعــــــــــــــــــــــــله ! بعله که میسازن ! عین عسل و خربزه  باهم میسازن تا بتونن درجدت رو بیارن جلو چشت !

حکایت این جیغهای بنفش و انرژی تخلیه ناشدنی همین حکایت ساخت و پاخته !

تخلیه ی انرژیشون برا منه ! عشق و کیف و حالشون برا باباشون !تخیله شده ! مهربون ! مودب ! بابایی دانشگاه خوب بود؟ بابایی چندتاکلاس داشتی؟ بابایی بغلم کن ! بابایی دوستت دارم ! بابایی قصه میگی؟ درصورتی که اگه درحین تماشای تی وی هم ۲ساعت بذارمشون با آقای پدر و برم بیرون وقتی میام اولین جمله اینه : کچلم کردن !!!!!! بچه داری کردم !نفســــــــــــــــــــــم برید!!

حیونکی من ! بدبخ من ! بیچاره من !

قربون این عسل و خربزه خودم هییییییییییییییییییییییی 

...............................................................................

اینو یه جا دیدم گفتم شماهم بی نصیب نمونین از خنده !

کسی میتونه اینو انکار کنه ؟! نه خدایی؟! میتونه؟

الان من تقریبآ ..شایدم دقیقآ شدم شبیه عکس بالایی . البته نه سمت چپی ها! بلکه ..........سمت راستی !

میلادت مبارک

خوابم نمیاد

دلم اون دوردورا گیر کرده

ادم مشهدی باشه

تعطیل باشه شب میلادباشه اما

اما نتونه بره همچین شبی رو تو حرم صبح کنه! نگو که نطلبیدی که تو رئوفتر از اینهایی

عیدتون مبارک عاشقان

 

تولد که میشه هرکسی تحفه ای بدست میگره و میره برای تبریک و شادباش

اما ما میایم دست خالی..به امید لطف و کرم صاحبخونه. دستاخالی و دلها پر . تومیدونی و خدای تو.

اول  از همه بچه هام. زیر سایه ت آقاجون لحظه ای رهاشون نکن .

بعدم خودت میدونی ..................................

راستی

اینهمه اومدیم زیارتت گرچه برای دل خودمون. یه بارم تو قول بده بیای بازهم بخاطر دل ما. اینو همیشه ازت خواستم و میخوام.اون شب توبیا

عیدتون مبارک

التماس دعا


قشنگی همچین شبایی به اینه که خاطره هاحک میکنه تو ذهن آدم .خیلی سال پیش ها یه همچین شبی عروسی داشتیم

وچقدر شیرین بود شب عروسی داداش بزرگه  سالگرد ازدواجتون مبارک

دخترکم

نمیشه ننویسم

ازحس همین لحظه م

دخترکم الان بیدار شد باموهای شونه نکرده و چشمای نیمه بازش میاد سمتم ..

چشمم به پاچه شلوارش میافته که به ساق پاش رسیده!

یه لحظه احساس کردم چه قدی کشیده بلبل من

خاله ریزه ی من چه قدی کشیده

دوباره سرتاپاشو نگاه میکنم

قندوشکر تو دلم آب میشه

چقدر زیباست وقتی میبینیم لباساشون براشون کوچیک میشه !

(هیچ شکلکی بیانگر حس این لحظه نبود برای ثبت)

...................................

...............................................

دلم میخواست امشب حرم بودم . دوست ندارم ازصفحه ی شیشه ای تلویزیون شاهداین جشن وچراغانی باشم

دلم میخواست امشب حرم باشم

................................................................

ادامه مطلب

ادامه نوشته

دینا و تحصیل دانیال !

قراربود برم تا روز خوش خبری ! اما دینا و کاراش نمیذارن که

چندوقتیه علاقه عجیبی به شمارش اسباب  وسایل دور وبر و جمع بستن اعداد نشون میده !و الحق خوبم یادگرفته حالا از کجا خدا میدونه !

تازه کتابهای دنی رواز مدرسه گرفته بودیم ٬یه لحظه رفتم تو نخ دینا میبینم کتاب فارسی رو باز کرده و اهسته زمزمه میکنه :

نونوایی یی یی یی ٬ دختر تر تر تر تر٬ خونه نه نه نه ٬ آدم برفی ُفی فی فی !!! قیافه ش دیدنی بود با اون دقتی که روی ادای لحن کلمه داشت بچه م داشت هجی میکرد ! اما اصلآ نمیدونم از کجا همچین چیزی رو دیده یا شنیده بود

دیشب کتاب ریاضی دنی روآوردم تا شمارش اعداد رو ازش بپرسم ٬ هرچی میپرسیدم قبل دنی دینا با ذوق جواب میداد !طوری که صدای دنی در اومد به بابایی میگم فکر کنم اخر سال یه جشن الفباهم باید برا دینا بگیریم 

ترکیه توکشتی که بودیم یه توریست ایرلندی کنارمون بود .دنی پرسید مامان اینا انگیلیسی حرف میزنن ؟ مگه ترکیه ای نیستن ؟ همینو گفت دینا شروع کرد : وان تو تری فور ...تا ۱۶ ! خانومه ذوق زده شد میگه کجا یادگرفته ؟ میگم نمیدونم لابد تو خونه ! میگه آخه خیلی قشنگ تلفظ میکنه !

دیدین بچه ها تا یه سنی قبل و بعد و دیروز و فردا رو قاطی میکنن ؟ مدتیه مدام میپرسه : مامان اون صبحی که رفتم پیش حدیثه صبحه الان بود یا صبح فردا ؟ (یعنی زمانهارو میپرسه کدوم دیروزه کدوم فردا !) یا مثلآ مامان وقتی دستم خونی شد شبه قبلآ بود یا شبه بعدآ ؟؟  خیلی به زمانها دقیق شده تا اشتباه نگه

یه بندهم امار ه سنش رو میگیره ببینه دقیقآ کی باید میتونه بره مدرسه !شانس ما اینم نیمه دومی حالا من چطور بگم ۳ سال مونده!

 شاید همه اینا برا بچه ای که مهد بره یا ۲۴ساعت پای برنامه های ماهواره و انگلیسی زبان باشه عادی باشه چون اموزش میبینن اما نه بچه ای که توخونه است و کسی هم برنامه ای برا یادگیری و اموزشش نریخته.

مهدم که اصلآ دوست ندارم بفرستمش چون از مهدهای اینجا راضی نیستم  میترسم استعداد و ذوق این رو هم مثه دنی حروم کنم دانیال هنوز ۲-۳ ماهه یاد گرفته زمانها رو گذشته و حال آینده قاطی نکنه ! اما استعداد عجیبی تو حفظ کتابها و شعرهایی که براش میخوندیم داشت . حالا دلم میسوزه چرا استفاده بهینه از این ذوق و استعداد خدادادی نکردم.

........................................

پی نوشت : دوستای گلم٬ شماهمچنان به حدسیات خودتون ادامه بدین  جذاب و خوندنیه ! فکر کنم تا ۴شنبه نیم دوجین بچه بذارین بغل من ! یعنی من مرده ی این حدس و گمان هام !!!!

فقط موندم با چه رویی خبرخوشمو بنویسم اینجا ! چون با این اوصاف فکرکنم بنویسم خونم حلاله ! لنگه کفش و دمپایی که هیچ ! باید با لباس ضدگلوله دربلاگفای عزیزحاضربشمماخبرخوش رو برا جز دادن زن داداشها نوشتیم اونام که برا کم کردن روی ما ۲بار پرسیدن دیدن جواب نگرفتن بیخیال شدن یعنی زدن به در بیخیالی  اما اشکال نداره ما از پای نمینشینیم ! جنگ جنگ تا پیروزی

...............................

تا اطلاع ثانویه خبر خوش پادر هواست پس بیخیال  نمیدونم شاید هفته ی دیگه. تقصیر من نیست ! منبع خبر یه جای دیگه اس خب

روزشمار خبر خوش + عکس

روزشمار میگذارم !

مسابقه میگذارم !

ذوق میکنم و روز میشماریم !

شماکه نمیدونین آخـــــــــــــــــــــــــــــــــــه

ماکه داریم بال در میاریم اما همچنان مهری محکم بردهان گذاشته ایم تاااا.... شاید تا پس فردا !

یکی میگفت مسابقه بذار..میذاریم ! عمرآ کسی بتونه حدس بزنه ! اصلآ جهندمو ضرر ! خبرمیفروشیم !

قیمت پایه : ۱۵هزارتومان ! راست میگین بدین تا بگم

این وسط بیشتراز هرکسی دارم رو اعصاب زن داداشهای عزیز و گرام اسکیت بازی میکنم ! میدونم بده میدونم ناجوانمردانه اس

 امااااااااااا

اما بجان خودم خیلییییییییییییییییییی حال میده ملتو بذاری سرکار  اونم ملتی غیور از جنس زن داداش و اینا (میدونم الان تو نت هرکی دلش از خوارشور و مادرشوهر پره لنگه کفش پاشه ۱۰ سانتی شو نذر من میکنه ! اماباهم از این حرفانداریم مگه نه؟)

اماااااااااااااااا

اما بجان خودم مامورم و معذور ! گفتن نگوماهم نمیگوییم دهان نیست که ! بگو زندان آلکاتراس !

وعده ی ما چهارشنبه ..همینجادوستان عزیز هم میتونن یشنهاد ات انتقادات و حدسیات خود را همینجا بگن به برنده ی مسابقه یک عدد پزو ۲۱۰ سه گانه سوز اهداخواهد شد!

(توضیحات : ۶ماه پیش ـ  دینا : مامان ماشین دایی رضا چیه ؟دویست و دهه ؟؟ من : نه مامان چرا ؟ دینا: اخه از ماشین ما بزرگتره ! ۲۱۰ دیگه !!)

.........................................................

چون از قدیم گفتن پست بی عکس مثه ..بووووووق... میمونه س اینم یه تعداد عکس از سفر اخیر باشد که بار هنری ست بعدی یعنی سفرنامه ترکیه هم کمی سبکتر گردد !

دوعدد آبجی داداشه مثلآ ژست گرفته من مرده ی این لبخند ژکوند دنی ام موقع عکس گرفتن

و البته این ژست هواپیمایی ! کشت منو بااین ژست صدای باباشم در اومد اخرشمیگه چیه هی هواپیما میشی درست واستا !

یه دختر خسته و خوشگل ه از بازار برگشته !

وهمون دخمل خوشگل باکلاه سنتی که بهانه ای بود برای همکاری در عکس گرفتن !

شماکه نمیدونین این دختر و پسروصد البته پدر !! چه خونی به دل ما میکردن برای گرفتن عکس سفرعیدنوروز رو یادتون هست دیگه ! 

و حالااااااااااااااااا

یه جیگرپسرخوشتیییییییییییپ که مامانش میگه : ای ننه قربون دست و پای بلوریت هیییییییییییییی