زن و مرد جوونی جلوی ما میرفتن چیک تو چیک و ...

دینا آروم پرسید : مامان؟ چرا اینجا خانوما و آقاهاشون اینقدر باهم مهربونن ! همو می بو سن ، ب غ ل میکنن ، یعنی باهم مهربونن دیگه ! اما بابا با تو نیست !

یعنی شما قیافه منو دارین دیگه اون لحظه ؟ نه ؟!

خودش بلافاصله جمع و جورش کرد و گفت : خب شاید چون اینا آلمانی ان اما ما ایرانی هستیم !

حالا مگه من میتونم جلو این دوست عزیز جدید جلو خنده بلندم رو بگیرم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باقیش واقعآ جای سانسور داره

چند روز پیشم میگفت..مامانی ؟ دخترا میتونن پسرا رو دوست داشته باشن ؟

هرچی فکر کردم فلسفی تر از این نتونستم جوابشو بدم که : آره مامان مثلآ دانیال پسره داداشته تو دوستش نداری؟

خوشحال میگه آرررررره برا همینم من محمد حسین رو خیلی دوست دارم !

بعله !

.........................

امثال این صحنه ها خب اینجا فراوون ه و من منتظر عکس العمل این دوتا بودم ، دانیال که همونجور که حدس میزدم هییچ به روی خودش نمیاره ! کلآ آدمی ه که چیزی رو که ببینه یا بشنوه و بدونه زشته یا مودبانه نیست یا زیادی خصوصیه !! اصلآ به رو نمیاره

اما دینا شیطون نه ! دهنش چفت و بس نداره و بلاخره از یه جایی بیرون میزنه

و البته فکر میکنم اینجوری بهتره، ذهنش خالی میشه و خودم جوابگوی سوالهای این مدلیش میشم نه کس دیگه ای ! این خیلی مهمه . اما گاهی برای دانیال نگران میشم چون احساس میکنم سوالهای بی جواب زیاد تو ذهنش داره ...کوچیک  بودُ فکر کنم ۳-۴ ساله . یه روز اومد که : مامان ..ببخشید٬یه چیزی بپرسم ؟ ناراحت نمیشی؟ چیزه ... میگم .. بی شعور یعنی چی ؟!

یعنی اینقدر پایین بالا کرد تا یه کلمه رو که خودش فهمیده بود معنی بدی میده از من بپرسه! اونم با یه لحن آروم و شرمنده ای که بیاوببین

بگذریم

 

دخترک شیطون و آتیشپاره من فردا 5سال رو تموم میکنه شاید یه تولد کوچیک داشته باشیم

5سال ه شیرین زبون من گاهی خیلی خوردنی میشی