روزانه
(پرحرفی شد اما یاد پریشب افتادم که پینوشت شه بد نیس ها ! اینجا مینویسم که صفحه اصلی رو شلوغ نکنم
پریشب رفته بودیم برای خونه نویی یکی از دوستان کادویی بخریم علی ودنی بایکی دیگه از دوستان عازم شدند و من و نجمه رفتیم برای خرید خونه نویی . گزینه اول یه کاج مطبق .. دینارو سپردم به آقای غ.. و سریع از ماشین پیاده شدم سمت گلفروشی ... یهو دیدم ایشون سریعتر از من پیاده شد و ... کجا خانوم د... اجازه بدین باهم میریم ! و من از خجالت
گل خریداری شد اما گلدانش باید عوض میشد و چون باب میل نبود رفتیم مغازه ای دیگه تا گلدان رو عوض کنیم باز من عین جت پریدم بیرون که ... سیس کجا ! بذار شوهرم بیاد تنها نریم ! بار سوم قرار شد تابلویی هم اشانتیون بشه اینبار زیر چشمی به نجمه اشاره میکردم که اینم باید ۳نفری بریم یا نه ؟
.... که این بار گویا آقای غ.. از حرکات و سکنات ما متوجه موضوع شد و گفت نجمه جان میخواین شما برین تابلو رو بپسندین تا من میام !!!!! مایه آبرو ریزییییییییی
(خودم)
تازه دوزاریم افتاد که بابا ! بی کله ! همه شوهر خودت نیستن که دم بنگاه خونه ام میگن تو برو من با بچه ها هستم تو ماشین ! همه ام مثه تو نیستن که هرجا بخوان هروقت بخوان هر ساعتی بخوان شال و کلاه کنن دِ بدو !! یاد سفر همدان و زنجان افتادم که تقریبآ تمام اماکن دیدنی رو علی مینشست تو ماشین چرت میزد تا من برم خودم ببینم دوری بزنم برگردم !
حالا این ! فک کنم امروز فرداست آقای غ... بگه زننننننن قلم پاتو میشکنم دوباره با این خانوم د .. بری بازار !
)