از زمانی که زن دایی عاطفه تو مشهد و خانوم غلامی همسایمون نی نی تو شیکمشون پرورش میدن٬ تهیه تولید و خرید نی نی یک مسأله ذهنی و اساسی برای دردونه ها شده ! این که نی نی چطور بدنیا میاد؟ از کجا میاد ؟ چجوری میاد؟من از کجا اومدم تو از کجا اومدی و و و و ... و بنده هم همیشه باید جوابی در آستین داشته باشم ! و این هم نمونه هایی از مشغله فکری دینا :

* مامانی .. تو چرا شیکمت کوچولوهه !؟ نی نی نداری نه مامان . نمیخوای نی نی بیاری؟ نه عزیزم همین دوتایی که آوردم برا خودم و هفتاد پشتم بسه ! خب .. بعد نگاهیی به بابایی و شیکمش ..

*جشن تولد دنی .. دنیا درحال شیرین زبونی برای دوستان : ما هم میخوایم مثه خانوم اولامی (غلامی) نی نی بیاریم اما نی نی ه ما تو شیکم بابامه !

* من درحال تعریف داستان کوچیکی های دینا و دنی .. وقتی تو کوچولو بودی .. وقتی دنی کوچولو بود ... دینا : مامانی .. وقتی تو کوچولو بودی تو شیکم بابا بودی ؟؟؟

بخدا اونقدم تپل نیست بچه مون ! نمیدونم چرا اینجور گیر دادن به اون ۴کیلو چربی ه اضافه ش !

روز جشن پژوهشگر نمونه دانشگاه (یک مراسم با کلی دیسیپلین بخصوص برای همسری!)کلی با ادب نشسته بودیم درمحضر اساتید! دینا درحال بازی میرفت و میومد بغل بابایی.. یهو انگار چیزی یادش اومده باشه رفت ردیف عقب و مثلآ تو گوش آقای پشت سری : میدونییییین .. مامانننننم ... موهای بابامو تو دستشویی اصلاح کرده !!!!!!!!!!

طرف از همکارا نبود ! یکی از کارمندای دانشگاه بود .. فقط تصور کنین قیافه بنده و همسری رو بعد شنیدن این جمله درگوشی سرخ ...سفید... آبی .... و صدای انفجار خنده ای که باید مثلآ بلند نمیشد

 آقا مادیگه غلط بخوریم هوس کنیم موهای همسری رو خودمون اصلاح کنیم !!!!

با این اوصاف فکر نمیکنم آبرویی برای بنده و همسری مونده باشه تو جمع دوستان از دست این وروجکها

 

* شلوار دنی تموم شد. پاش کرد و به بابایی پزشو میده که ببین مامانی چقدر هنرمنده !!  بعد نوبت دینا و دامنشه .. دنی : دینا از مامان تشکر کردی ؟ بابا میدونی وقتی مامان چیزی برات میدوزه باید ازش تشکر کنی ! تشکر کن تا خوشحال شه بفهمه که دوستش داریم !!  ای فدای تو بشم مهربونم

 * مامان در حال اتوکشی لباسهای بابایی .. دنی: مامانی؟ جانم ؟ لباسای باباست ؟ آره مامان جان. اتو میکنی که مرتب خوشتیپ باشه ؟ آره مامان .

بعد بادقت نگاه میکنه و همونجور تو فکر میپرسه .. مامان ؟ بابا هویچ میخوره ؟ آره .. یعنی نه اما تو غذاهاش هویچ میریزم برا چی ؟ همونجور توفکرو خیلی جدی جواب میده : هویچ بهش بده ! براش خوبه ٬ چشاش قوی میشه میتونه کثیفیای رو لباساشو ببینه دیگه همیشه تمیز و مرتب باشه!

غرنامه :

* سرعت اینترت  افتضاحه و حوصله اش رو ندارم!

* آنتن از صبح قطعه !تی وی نداریم

* تصمیم کبری داره به اخر میرسه و فکر میکنم به جایی نرسم ! دلخورم ازخودم که نتونستم از پسش بربیام. امیدم به تصمیم صغری ست .

* اما میدونم دل همسری پی تصمیم کبری ست میدونم! این منو آزار میده

* دلم خیاطی میخواد .. دلم مدل لباس میخواد..  خونه تکونی میخواد ..  باغبونی میخواد...مهمونی و جشن میخواد .. دلم کبری خانوم بازی میخواد !

* همسری بازهم نمونه شد .. و این بار ما زیاد به روش نیاوردیم...چراش به خودم مربوطه !

* هر روز ۲۰-۳۰ سکانس داستان جری موشه تو خونه ما بر پرده میرود ! روز و شبمون پرشده از جیغ و دادهای خنده و گه گاه نق نق این دوتا که گاهی باهاش ذوق میکنم و گاهی دادم رو در میاره. تنها چیزی که هیچ تغییری نمیکنه ولوم صدای این دوتاست ! وای خدا صبر بده و گوشهای آهنین ودل بی غمی که فقط ذوق کنم از شیطنتهاشون .عین موش و گربه ان بخدا

 

چون زیاد بی ربط به هنرنمایی های بعضیا نیست میذارم تا یادش بمونه !

یه دخملی بود. عاشق پوشیدن شلوار و جوراب ! مثلآ وقتی داداشش میرفت دستشویی وقت رو غنیمت میدونست و تو یه چشم بهم زدن شروع میکرد .. زیر و رو ! دیر میرسیدی لباسهای من و بابا رو هم میکشید روش ! میتونین تعداد رو بشمارید یه سال و نیم پیش :

حالا اون دخمله خانومی شده براخودش اما ....... بازم دلیل بر ترک عادت نمیشود !

بعله!!!!!!!