۱۰ سالم بود که آبجی یکدونه اومد مشهد برای آوردن نی نی ! یه روز مامان اومد دنبالم که ..  خاله شدی ها بریم بیمارستان نی نی رو ببینماهم دنبال بهونه برای رفتن به اتاق نی نی.. یه پوشک بچه گرفتیم دستمون که ... آقای نگهبان چه نشسته ای که نی نی مون شدیدددددددددددآ به این نیازمنده ! من مجبوووورم برم بالا ! و آقای نگهبان وقتی این خاله ریزه رو دید چه خنده نمکینی تحولی داد و گفت بدووو زود بیای ها!

رفتیم و دیدیم و انگار سربریده به مقصد رسونده باشیم بدووووووووووو اومدیم پایین ! حیف اونهمه عجز و لاوه برای گرفتن مجوز ورود ! اصلآ نفهمیدم نی نی چه شکلی بود ! (آخه آقاهه گفته بود زود بیای !)

بعد که نی نی اومد خونه آبجی گفت هرکی اولین کادو رو بده اون حق انتخاب اسم داره ٬و خاله ریزه قصه ما قلکش رو شکست و توراه مدرسه یه عروسک خرید و بدوبدو با کلی ذوق خودشو رسوند خونه که این افتخارو از دست نده ! اسمشو بذارین فاطمه بذارین فاطمه  اسمش فاطمه شد و خاله ذوق مرگ از اینهمه ابهت ! (غافل از این که همه چی از قبل تعیین شده بوده و حسابی سر کار بوده ! ) حالا جوجه اردک زشت قصه ماسال سوم دانشگاه ست ! خانومــــــــــــی شده که همه جوره خاله ریزه رو میذاره تو جیبش ! 

سالها گذشت و گذشت بازم خاله شد اما ...  

 از صبح ده بار شماره خان داداشی رو گرفتم و خوردم به در بسته ! تا اینکه : الووووووووو سلاااااااااام چه خبرررررررر؟ هیچ سلامتی ٬همه خوبن ٬ مامان و نی نی ها ! وا مگه چند تان ؟ هیچی بابا همش ۳تا !!!یه جفت دختر یه پسر!  ای جااااانم ! همش ۳ تا !! ای جانم من عمه شدم اونم یهویی سوبله ! دمت گرم داداش جان ! یادم نمیره اون روز چه جفتکی زدم فاصله مخابرات دانشگاه تا کلاسها رو ! یادم نمیره چقدردم این و اونو دیدم تا تونستم کلاسها رو دودر کنم و روز سوم خودمو برسونم تهران برا دیدن نی نی ها ! یادم نمیره قیافه اون آقا پسره همکلاسی رو که با دیدن من ه نی نی لای لای بدست چشاش داشت درمیومد!  طفلی مونده بود منو چه به نی نی لای لای !! اونم تو ماشین تهران !آخرشم حیوونکی فضولدونش طاقت نیاورد !

و از همه شیرینتر ! هیچ یادم نمیره صحنه دیدار رو ! ۳تا نینی به ردیف ! رو زمین ! عین تو فیلما یکی از یکی موش تراما ماشالاااااااااااااا صداها رسا !! مخصوصآ اون دخمل ه قل دومی عجب جیغهای بنفش و حنجره سالمی داشت ماشالا!!!!! حالا اون نی نی ها هم ۱۱ ساله شدن ! یه پارچه خانوم و آقا

بازم گذشت و گذشت و من خودم مامان شدم..

هنوز تازه برای بار دوم طعم مادر شدن رو چشیده بودم که خبر آمد خبری در راه است ! داداش دومی قرار بود مارو سوپرایز کنه اما غافل از این که نی نی خانوم عجله بیشتری داشت برای سوپرازاسیون !! هنوز یه ماه و نیمی مونده بود که نصف شبی زنگ زدن که آی بدویین که انگار یه خبرایی ه ! وااای نفهمیدیم کی و چجوری جوجه های خودمون رو به این و اون سپردیم و راهی خونه داداشی و بعد بیمارستان شدیم .شب عید فطر بود و خیابونهای منتهی به حرم قفل ! ترافیک !  از شانس خوب یا بد مسیرمون افتاد به اونجا . هیچ یادم نمیره همه مدل خلاف رانندگی رو اون شب تجربه کردم ! ویراژدادن های نصف شبی ! گازدادن تو لاین اتوبوسهای خط ویژه !مانع های وسط خیابون رو که زیر لاستیکای ماشین قیژ قیز رد میشد ! دنده عقب رفتن تا پمپ بنزین اونم وسط یه بلوار بینهایت شلوغ ! خلاصه اینکه نازدار بانوی ماهوس فرموده بودن یه ۳۰-۴۰ روزی زودتر تشریف بیارن دیگه فکر اینجاشو نکرده بودن که ماشین عمه شون بنزین داره یا نه !هوس فرموده بودند و به اجرا هم گذاشتند ! برای بار دوم عمه شدیم با طعم ویراژ و جوش و استرس وذوق دخمل ناز  ما الان یه جوجه ریزه ۲سال و نیمه س که تازه داره روی خوش به ما نشون میده برای چلاندن و خالی کردن ذوق وعمه بازی

و

و اینروزها بازهم خبری در راه است ٬داداش کوچیکه ٬ ته تغاری خونه مامان قراره بابا بشه و ما عمه !همه اینا رو نوشتم که بگم این بار یه چیز دیگه اس.. مثه هربارکه یه چیز دیگه بود .. یه حس جدید .. یه لذت خاص.. یه ذوق متفاوت .. و اینبار هم متفاوت. داداش کوچیکه همیشه داداش کوچیکه بود .حتی وقتی دوماد شد انگار خیلی غیر منتظره و عجیب بود! حتی وقتی بعد ۴سال فهمیدم نی نی تو راه داره انگار خیلی  اتفاق عجیبی قرار بیافته ! حتی امروز که منتظر خبر اومدنش هستیم باز انگار بهش نمیاد

بهش نمیاد بابا بشه و این برای من شیرینه .. بهش نمیاد بچه بغل بگیره و این برای من شیرینه .. بهش نمیاد بهش بگن بابا و این برای من شیرین ه ! حسم هربار شیرین وهیجان انگیزبود بس که نی نی دوست دارم اما نمیدونم چرا اینبار نمیتونم خودمو کنترل کنم !! همه حواسم اونجاست ..روزی ۲بارخبرشو از مامان میگیرم شبها خوابشونو میبینم ! و هرچی نزدیکتر میشیم به زمان موعود دلم بیشتر میلرزه .. نگرانم برای مامانی.. خوشحالم برای بابایی و بینهایت مشتاقم برای دیدن نی نی که هنوز حتی نمیدونم دخمل ه پسر!

حال اینروزهای من بدجور تابلو ه ! یکی از دوستا میگفت : اه اه عمه اینقده لوس؟!!! بچه ندیده ! 

نمیدونم تا جمعه که همسری فارغ از کارها بشه طاقت میارم اینجا یا نه. دلم میخواست اولین کسی بودم که نی نی و مامانشو میدیدم

اینها رو نوشتم بلکه یه نمه فکر و ذهن و شوقم رو سبک کنم و الا هیچ کاری ازم برنمیاد غیر اینکه بشینم و دعاکنم برا سلامتی نی نی و مامانش. از ته دل دعامیکنم سالم و کم اذیت بیاد

 

راستیحالا که اینقذه عمه عمه کردیم تا یادم نرفته بگم همین جا از فرهنگستان محترم زبان فارسی ملتمسانه خواهشمندم: بابا شما که اینهمه  رایانه و یارانه و کارانه بستین به زبان شیرین پارسی! خب یه فکری ام به حال ماکرده واژه شیرینتری جایگزین واژه نا مانوس و زمخت عمه بکنین ! بابا بجان بچه تون ما (جامعه عمه ها !)اینقدام که از اسممون بر میاد بی مهر و زمخت نیستیم ! کلمه عمه بنظر من از صدتا زن بابا و مادر اندر ترش تره !آی حاضرم منو دیوار صدا بزنن عمه نه !!!!!! بس که تو فرهنگ هرچی بدرد نخوره (به درد عمه ت میخوره !)هرچی خصلت بده (عمه مونند !)هرچی عادت بده (به عمه ش رفته !) عمه خانوم منو همیشه یاد این خانوم باجی های یر بد عنق عینکی فیلما میندازه که چش دیدن شیطونی بچه ها رو ندارن و یه بد غرمیزنن به جونشون ! اه اه

بابا بخدا ما همون خاله های اونوریم که اینور میشیم عمه ! با همون روحیات و همون احساسات آخرکارم از هر بچه ای میرسی کی بهتره ؟؟ خاله جون!!!!!!  یکی یه واژه بیااااااااااااااد !

بگذریم .. نی نی همسایه اومد .. از سر سرمای خونشون یه روزی هم خونه ما مهمان بودن و ما یکمی از ذوق و هوس نی نی بازیمون رو تخلیه کردیم !  یه جوجه ریزه کوشولوی ناز و خوردنی  دیگه بماند که بدتر از من دنی چقدرررر ذوق کرد از دیدن و بودنش .. ۲روز به زور و گریه رفت مهد که اگه من برم اینا میرن !! عکسها تا شب اینجا متصل خواهد شد ! پس فعلآ تا ۲-۳ روز دیگه که با خبر نی نی ه خودمون بیام ..

 

بعدها نوشت ! اینم عکسا

به من چه ! دختره دیگه !!خوشگلم که هست !  بچه م دل داره خب !

جیجلشوو  از همون اول دخمله ! قیافه تابلو دخترونه ! از و ظریف