چندروزی که گذشت برای من حکم بازنگری یه فیلم مستند رو داشت . ۲روزی همراه همسری و بچه ها رفتیم مهدیه دانشگاه ٬به عظمت هیئتهای مشهد و تهران نیست اما شور عجیبی داره بخاطر جو جوانش.شهادت حضرت فاطمه بود اما من تمام مدت به خودم فکر میکردم .به پارسال وهمین روزها

چه تلخ گذشت این روزهای پارسال. اما چه خوشبخت بودم من که تلخی روزهایم با اینروزهای عزاهمراه شد. یادم آورد که دری هست تا بزنم٬یادم آورد که کسی هست تا صدابزنم .و چه زیبا جواب داد صاحبخانه .

حالا من مدیون این خانه ام ٬این صاحبخانه ی مهربان.سخت بود .سخت ترین روزهای عمرم شاید. اونقدر سخت که حالا که گذشت و فکر میکنم میبینم جز کمک اونها محال بود

و اینست فرق من شیعه با دیگران ! ما ۱۴ درگاه نور داریم بسوی خدا . ۱۴ حلقه توسل برای صدازدنش اما اونها چی ؟   وسط مجلس مدام یاد جمله آیدا می افتادم که میگفت ... شما برای خدا شریک قایل میشید ! شما از اونها کمک و یاری میخواین نه از خدا !     این اشتباه محض بود اما گوشی برا شنیدن حرف حق نداشت .

 و دیروز چقدر دلم برایش سوخت .

اینست فرق من شیعه باتو ...

..........................................

....................................................................

حالا که از اون روزها گفتم دلم میخواد از تو هم بگم . تویی که هنوز نمیدونم چی خطابت کنم اینجا.یادم نرفته تک تک جملاتت رو .یادم نرفته عهدی که شبانه باهم بستیم ٬هنوز پایبندم اگرچه گاهی کاهلی میکنم. یادم نرفته نصیحتهای مردانه ات رو ... اولین بار بود که به حرفهای یک مرد اعتماد کردم و سعی کردم کمی دنیارو از دید شما ببینم بدون تعصب و تلخی. گفتی یک زن رو از دنیای مردانه ببینم باهمه انتظارات و دیدگاهای مردانه.

من باید قبل از هرکس دیگه ای خودم رو عوض میکردم ..باید از خودم شروع میکردم .شاید زندگی عوض میشد٬شاید شاید دیگری عوض میشد . شروع کردم ٬دیر بود٬ هنوز اول راهم ٬اما شروع کردم و تنهاپشت گرمیم یادآوری اون حرفابود.خیلی مونده تا جوابی بده  ٬ اما لااقل میدونم که یه تکونی بخودم دادم !شاید تنهادلیل انتخاب این رشتهبا این شرایط٬ اونم از پایه همین بود .  الان دیگه خبری از اونهمه درد دل وگلایه و نصیحت نیست اماهمون ۴خط شعر برای مدتها دلم را بس است !

چقدر چقدر چقدر تو شیرینی