هروقت سینی چایی توخونه ما آورده میشه دینا درخواست چایی میکنه. از او اصرار و از من تا بتونم انکار .....

دیروز٬ بابا (آقاجون ه دینا) بیاین چاییتون سرد شد . دینا (شدیدآ با غرغر با ترکیبی از این قیافه ها):هی میگه بابا بیا چایی ت سرد شد ! مامان بیا چایی ت سرد شد ! علی بیا چایی ت سرد شد ! اصلآ نمیگه دینا بیا چایی ت سرد شد !

مادرجون اونور خط تلفن .... دینا : اهههههههههههه هی نگو عار نداری عار نداری عار نداری! من میخوام حرف بزنم ! اندازه ی مامان ! (از قرار معلوم مامان میگفتم خب مامان جون کار نداری؟!)

بیرون بودیم از کنار یه ساختمون آبی رنگ رد شدیم ... دینا : مامان مامان میدونی اینجا  ا ُجاست ؟ نه مامان کجاست ؟  دندون پ ِ عه شکی ه مادرجون ! pe eshki   همچنان الفبای زبان ایشون سرشاره از آ  اِ  ا ُ a e o

.....................................................................

مادرجون و آقاجون بعد ماه ها با کلی تهدید و خط و نشون کشیدن بنده تشریف اوردن و مارو ذوق زده کردن  بماند که چقدر ازشون کار کشیدیم این دو روز  

دیشب ساعت ۱۲ رسیدن ..به قدری خسته که حتی به زور هم نمیشد بیدار نگهشون داشت و دینا بلایی نبود که سر آقاجون نیاره تا چشمانشون رو باز نگه داره !  یعنی بچه م هرچی توان داشت بکار برد حتی شده با انگشت میخواست پلکهاشون رو باز نگه داره تا بیدار بمونن و به حرفاش گوش بدن  بچه م داشت از ذوق بال در میاورد

مدام متذکر میشدم که مامانی ! آقاجون خسته است بذار بخوابه !   اما یه لحظه برگشتم به ۲۰ و اندی سال پیش .....  

یادش بخیر وقتی بابا از جبهه میومد چه دعوایی بود برسر اینکه کی کنار بابا بشینه ! کی کنار بابا بخوابه ! لباس کی کنار لباس باباست تو کمد !! کی کفشاش کنار کفشای باباست تو جاکفشی!!!!!!! 

 و تاریخ تکرار میشود ! غذاروی زمین سرو میشه و هروعده دعواسر اینه که کی کنار آقاجون بشینه ! خدارو شکردوتا بیشتر نیستن و هرآدمی دو طرف داره به مامان میگم نیگا بچه کمتر دعوای کمتر!! کاش ماهم دوتا بودیم ! الانم باز نق نق سر اینه که  ما روتخت نمیخوابیم ! کنار اقاجون میخوابیم !

و تاریخ تکرار میشود و مهربانی ها

و همچنان بابای دوست داشتنی ه من آقاجون مهربون و  دوست داشتنی ایست برای نوه ها !

البته بماند دانیال از اول یه جور خاصی مادرجون رو دوست داشت یه ارادت ویژه ! الانم کم بیاره پناه میبره به دامن مادرجون دیشبم که برای خواب به کمبود آقاجون برخوردن دانیال مهمون اغوش مادرجون شد

.........................................................

 فردا یه روزه میریم تا دیداری تازه کنیم و دلی از عزا در بیاریم و سریع برگردیم