روز مادر روزتجلی عشق مبارک

زیباترین روز خدا ...روز زن ..روز تولد دردانه نبی..روز مادر

همیشه این روز برام زیباترین روز سال بود .هنوزم هست حتی الان که هیچ بویی از شادیش به مشامم نمیرسه. از همون قدیما آرزوم بود حتی روز عروسیم همین روز باشه ..اخرشم به آرزوم رسیدم ! آره امروز سالگرد ازدواجمونم بود مثلآ

* اس ام اسی که دیشب برات اومده بود رو من باز کردما خوندیش ؟

-- نه چی بود حالا

* هیچی ! یه پیغام تبریک !  و دعوت کرده بودن واسه جشن امشب

-- امشب ؟جشن چی؟ (و  من فقط نگاه کردم ...)

* امشب دیگه

-- مگه جه خبره امشب

* هیچی ! و بازهم فقط نگاه ..........

بگذریم ........... چون میدونم الان دسته گل به دست میای برا جبران فراموشی هات اما تو که خوب میدونی عزیزم ..........

 

* هیچوقت اولین کادویی که برا مامان گرفتم یادم نمیره (یعنی اولین کادویی که بدون نظر و حضور دیگران باشه) فکر کنم ۶۹ بود بابا تهران بود رضا دانشگاه قبول شده بود و ابجی هم سرخونه زندگی خودش یه شهر دیگه .من بودم و دوتا داداشا.تصمیم بر این شد با همون پول کم قلک بدون اطلاع مامان برم یه چیزی برا سه تامون بگیرم .برا مهدی یه جفت شونه سر گرفتم ! برا هادی یه کیف پول و برا خودم هم یه جفت جوراب استارلاید و یه گوشواره خوشمل بدل ! چه کادوهایی !  چقدرم تو همون عالم بچگی دلم میخواست مامان فقط اونا رو بندازه گوشش  بجا طلا  از اون سال من شدم مسؤل خرید کادو !حتی واسه پسرعمه و دخترخاله .سالی که میخواستم بیام هادی میگفت حیف! حالا که واسه زنامون کادو میگیره!! شماره حساب بده هرسال روز زن و روز پدر پول واریز کنیم تو کادو بفرستی  (حالا نه که خانومش  اینجا رو نمیخونه الان)

سال بعد برگشتیم مشهد٬با برنامه ریزی آبجی جون قرار شد یه جشن مفصل بگیریم اما هرکس کادویی بده کاردست خودش!  وسایل طبقه بالا بود و پایین هنوز درگیر رنگرزی و تغییردکوراسیون . ماهم یه اتاق رو قرق کردیم و تا چش مامان رو چپ میدیدم میرفتیم سراغ کارگاهمون ! حالا انگار مامان نمیفهمید  

ولی خدایی چه جشنی شد  هادی که از همه کوچیکتربود اما نقاشیش حرف نداشت یه تابلو با مضمون مادر کشید ٬مهدی یه آباژور درست کرد که همه چیزش رو خودش اماده کرده بود و منم که گلسازی رفته بودم یه سبد دوچرخه طلایی پراز گلای ریز سنبل  آبجی و بابا رو هم که هنر نداشتن حسابی انداختیم تو خرج . داداش رضا هم بعد مدتها بی خبر یهو سرو کله ش پیداشد اونم با یه چمدون پر از کادو و سوغاتی

از اون سال ۱۷ سال میگذره٬ه هرسال این روز خونه پرمیشه از شادی و شور و شیرینی ..هرسال یه عروس یه دوماد یه نوه (وگاهآ ۳تا نوه یه جا  البته فقط به همت داداشی   ) به این جمع اضافه شد اما هرسال هرجا باشیم همه جمع میشیم دست بوسی مامان .. تا یادمون نره شادی زندگیمون رو مدیون حضور کی هستیم

اما الان سه ساله من از لمس شیرینی این شادی محرومم . شکر خدادارم زندگیمو میکنم خودم مادرم ونازنینی دارم شیرینتر از عسل اما ...... دلم خیلی تنگه .. دلم میخواست الان اونجا بودم مثه همیشهچندتا ماچ آبدار صدادار از صورت مامان میگرفتم اونم با خنده و خجالت دادش در میومد که بسه دختر کرم کردی برو همون بوسای ترشیده بابت رو بخور !  منم میرفتم سر بجون بابایی میگرفتم وووووووووو ماچ ماچ !

هان چیه ؟ حسودیتون میشه بوسای بابا تازه تر و شیرینتره !!

وای مامان دلم خیلی برات تنگه خیلی............. از همینجا روی ماهت رو میبوسم دستای مهربونت رو چشمای همیشه چشم انتطارت رو  مامانم ..عزیز دلم ..

روزت مبارک دردونه دنیای من

 

................................................................................................

روز مادر به همه شما مامان های گل مهربون مبارک ..سایه عشقتون رو سر نوگلای زندگیتون پاینده

نگین تو ام یکی طلبت ! دفعه دیگه همجین جیغ بکشم پشت چت ! اون جوجه فکلیت رو بیدار کنم اماده باش واسه شیر و جیش و اینا بعد میفهمی پریدن اینهمه نوشته یعنی چی  نامرد منو اغفال میکنه با اون نمو فکلی!