هوا بس ناجوانمردانه گرم است !

تا زیر باد کولری بنده شاکر خدایی و کرکری میخونی، اما امان از لحظه ای که زبونم لال حتی برای ساعتی گذرت بیافته بیرون خونه !

روت بشه گریه هم میکنی از تشنگی!

و امروز از اون روزها بود ... به معنای واقعی له له زدم تا ساعت شد 8 :(( حتی وقتی به زور خودمو بخواب زدم خواب تشنگی و آب میدیدم !

و این وسط دلداری های پسرک مهربونم بود و یه مامان که حتی نا نداشت جواب این محبت ها رو بده :

مامان اگه خیلییی تشنه ای آب دهنتو جمع کن بعد قورت بده !

مامان هنوز تشنه ای؟ تا شب میخوای چیکار کنی؟

(همسایه برای بچه ها کمی پیراشکی آورده) اول صدای جیغ و خوشحالیشون میاد ..اما بلافاصله صدای دنی میاد که :

اما من نمیخورم ! باشه برای فردا ..امروز من میخوام ناهاری که مامان درست کرده بخورم! آخه مامان باهمه خستگی و تشنگیش رفته برامون ناهار درست کرده ...(حالا ناهارچی داریم؟ عدس پلو که اصلآ دوست نداره!!)


الهی فدات شم که اینقده دل نازک و مهربونی عزیزکم



اعتراف نوشت: خداجان توکه کم طاقتی بنده ت رو میبینی ! پس خودت به فردای قیامتش رحم کن!بقول آبجی جانمون : من از گرما بدم میاد! منو نبر جهنم !میشه؟