دلم گرفته

ازتنهایی امشب

ازتلخی این ماه

از دردوغمی که از سر و روی ماه صفرمیباره

بعداز یک ماه ونیم دیشب بلاخره مامان برگشت، بعد یک ماه ونیم نبودنش بخاطرمریضی مامان بزرگ تازه میخواستم یک دل سیر پیشش باشم و صورت مهربونشو سیر ببینم

سفره شام پهن

چایی میریزیم مادرودختری

قندهنوز توی دهانم که تلفن زنگ زد......

 

 

 

شیرینی قند زهرشد توگلوم

مادربزرگ مهربون و دوست داشتنی من.....

مامان یک ساعت خودش رومیزد که چرابرگشت،چرانبود لحظه آخر چشمای مظلوم مادرش روببینه

ومن بودم وحس غصه ی یک دختر درفراغ یک مادر

دیگه نه مادربزرگی هست که عروسکهای پارچه ای برامون بدوزه و نه پدربزرگی که بگه، یه قطره آب بیار بابا....

دیگه خونه مون بوی هیچکدومشون رونداره

دلم یک دل سیرگریه میخواد

علی نیست

بچه ها شدیدامریض

دینا تبدار ومریض لوله شده زیرپتو

دنی تبدار و باتنی پراز کهیروتاول خوابیده

تنونستم برم

نتونستم برم وبرای آخرین بار صورت نحیف وکوچیکشو ببینم 

دلم گریه میخواد

ٔ.................

فاتحه