باز سردرد!

یه سلام کوچولو از روی یه خستگی بزرگ!بازم سردرد!باز این لعنتی گرفت که ول نکنه! امروز پنج شنبه بود و خیر سرم میخواستم دنی رو نگه دارم خونه پیشش باشم اما بس که وضعم خراب بود صبح علی بردش مهد که بتونم مثلآ استراحت کنم! طفلی علی تنها کسی ه که باید غرغرا و اخلاق گندم و اینجور موقعا تحمل کنه.

دیشب تا خود صبح یه چشم خواب بود یکی بیدار اما بازم هردفعه خوابم برد خواب خونه رو دیدم.. مخصوصآ مامان و داداشم وای خدا بدجور دلم براشون تنگ شده یادش بخیر خونه که بودم وقتی این لعنتی میگرفت همه عذادار میشدن! یکی خونه رو ساکت میکرد یکی چراغا رو خاموش میکرد یکی قرص میاورد یکی گل گاوزبون ! مخصوصآ مامان طفلی چقدر جوش میزد برام هنوز که هنوزه هروقت زنگ میزنم احوال سردردامو میگیره! الهی فداتون بشم که دلم برا همتون یه ریزه شده

نمیدونم چرا هروقت از هرجا پر میشم فقط و فقط دلتنگی برا خونه میاد تو دلم! شایدم از اثرات این سریال زیر تیغ که ۳شبه افتادیم به جونش و همه قسمتاش و باهم دیدیم! حسابی هوایی م کرده

کاش زودتر تابستون بشه بتونم برم ایران .دلم میخواد عکس دنی رو تو بغل مامان بذارم وقتی ایران بودیم اما خب نمیشه..

اینم تو خونه مامان به یاد اون روزای قشنگ و گرم