دلتنگ یه گنبد طلایی

اي ستون هاي زمين، گلدسته هاي سربلند اي رواق زرنگار آيينه هاي بندبند
اي مقرنس هاي چوبي گنبد زرين كلاه بر سر آن آستان بي شكوه بي گزند
بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته چتري از بال كبوتر، از حرير و از پرند
دست او اينك پناه آهوان خسته است بال بگشاييد از شوق آهوان در كمند!
كفتران آسماني هم اسير دام او مي كشاند هر دلي را در رهاييها به بند
اي حضور هشتمين! افتادگان غربتيم دست مارا هم بگير از لطف، اي بالا بلند
دلم بدجـــــور هواتو کرده ...هوای این صحن و رواق رو
یادم نبود امشب چه شبیه ...وای خدا چقدر دلم میخواست الان جای یکی از این زائرا بودم .
همسایه خوبی که نبودیم٬هیچوقت . اما حالا ما تبریک و تهنیت ما رو هم بپذیر اونم با یه دل بی نهایت تنگ
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام آبان ۱۳۸۶ ساعت 2:18 توسط مامان ياسی
|