دو طبقه پله ها با یه پیچ
یه پیرزن با ساکی که ایستاده بود ..شاید به این فکر میکرد که چطور اینهمه پله رو با این ساک پایین بره
یه لحظه برگشتم بگم خانوم ..صبر کن من برم برمیگردم کمکت میکنم
هنوز لبام از هم باز نشده بود که حس کردم دستام خالیه
خدای من
خدااااااااااا
خدااااااااا
شیون من جیغهای دنی
دیگه هیچی ندیدم نه شنیدم
خدا چه کردی با من
چه کردم که این جزاش بود ؟
نمیگی میمردم اگه ..

هدیه خودت بود ..تا هستم سلامتش رو از خودت میخوام بس

تو رو به برزگی خودت قسم
دیگه حتی بخوابم هم نیار