بعله همه اون چیزی که تو پست قبلم خوندین عین حقیقت بود ! بیدار بیدار

پنجشنبه هفته پیش:
مهمان داشتیم و دم رفتن مشغول خداحافظی بودم که یهو صدای جیغ دنی از تو سالن اومد .. طبق معمول از صندلی بالا رفته بود اما سرخورده بود و سرش خورده بود به میز. کمی شیرش دادم و یخ رو پیشونیش گذاشتم ..آروم شد اما آثارش رو پیشونی موند.
همون شب شام میخوردیم که شروع کرد به نق نق ..علی بلندش کرد بذارش پایین که یهو بالا آورد .خیلی ! منم حسابی هل کردم چون میترسیدم از ضربه سرش باشه اما هوشیاریش و ظواهر امر نشون میداد از غذایی بوده که خورده.با این حال صبح صدقه بیشتری براش کنار گذاشتم تا خیالم راحت تر باشه (چون مدتها بود از این اتفاقات پیش نمیومد براش).
فردای اون روز یعنی جمعه :
از دانشگاه علی برمیگشتیم هوا تاریک بود و برف هم شروع به باریدن کرد. سایبون کالسکه رو تا انتها باز کردم و رویه بارونی رو هم کشیدم روش .. به مترو که رسیدم اخم هام رفت تو هم ..به پله های طولانی و شیب داری نگاه میکردم که سر اومدن بدون کمک گیر کرده بودم توش ! آسانسوری در کار نبود دو طبقه پله با یه پیچ اون وسط و ریلی که مخصوص کالسکه بود و پیرزنی با یه ساک دستی که این پا اون پا میکرد چطور پایین بره.
هنوز درست نزدیک ریلها نشده بودم و میخواستم به پیرزن بگم صبرکنه من برم بر میگردم و ........
یهو احساس کردم دستام خالی شد !
نفهمیدم چطور اما کالسکه رفت
به سرعت برق پایین رفت و به دیوار روبرو کوبیده شد
وارونه شد و پرت شد پایین پله های بعدی
خدای من حتی الانم یادآوری اون صحنه دست و تنم رو میلرزونه
فقط جیغ کشیدم و داد میزدم خدااااااااااا ..بچه اممممممم
مردمی که جمع شده بودن تا من برسم دنی رو بیرون کشیدن و دادن بغلم
باورم نمیشد حتی صداش رو دیگه بشنوم اماجز صدای گریه اش هیچ چیزدیگه ای نمی شنیدم اون لحظه
دست به سر و صورتش میکشیدم و میلرزیدم . ظاهرآ جز یه کبودی کوچیک اونم درست جای دیشبی هیچ جیز دیگه نبود ! اونی که زنگ زده بود به آمبولانس دوباره زنگ زد و گفت نیازی نیست فعلآ
باورم نمیشد ..مخصوصآ وقتی کالسکه درب و داغون رو اون گوشه میدیدم ! امکان نداشت ! امکان نداشت ! هیچی مگر یه معجزه !
دنی آروم شد و با یکی از مغازه دار ها رفت داخل مغازه و من .. تازه بغضم ترکید
فقط میلرزیدم و اشک میریختم ..شماره علی رو گرفتم اما قطع کردم .. موندم چی بهش بگم که سنگ کوب نکنه پشت گوشی
همونطور اشک ریزان و لرزان برگشتم خونه .. دنی رو بردم پیش یکی از دوستان که پزشک بود تا خیالم راحت بشه ..ظاهرآ جز همون خراش چیز دیگه نبود
هیچکس باورش نمیشد ..حتی همون مغازه دارها که خودشون با چشم خودشون دیدن فکر میکردن بحث سر چند تا پله است !!!!
اون شب وحشتناک ترین شب عمرم شد .. تا چشم به هم میذاشتم اون صحنه جلو چشمم میومد و نا خواسته جیغم در میومد
اگه رویه کالسه باز بود .. اگه اون کاپشن و کلاه گرم تنش نبود .. اگه کالسکه های اینجا به محکمی چدن نبود ..اگه برف نمیومد و سایه بون رو نکشیده بودم ..اگه پرت میشد بیرون اگه اگه اگه اگه...
ظاهرآ اینا بود که نازنین منو برام نگه داشت
اما
اونی که اون بالاست چی ؟ یعنی قدرت و تواناییش از یه لباس و کالسکه و امثال اون کمتره ؟
خدایا
نمیدونم چه گناهی مرتکب شدم که اینطور زنگ خطر رو زدی ...یا چه خیری ازم سر زد که پاداشش رفع این بلا بود نمیدونم چی رو میخواستی بهم نشون بدی .. نمیدونم اصلآ چی شد؟ چی بود ؟ نمیفهمم !  هنوز شوکه م فقط میدونم یه بار دیگه مدیونت شدم
مطمئن بودم و هستم که تنها حافظ و پناه  تویی ..پس باز هم عزیزم رو پاره تنم رو به تو میسپارم و بس .. خودت حافظ و نگهداره همه عزیزانم باش ناسپاسم اما تو به عظمتت بر من ببخش 

هنوز که هنوز جرات نکردم نگاهی به اون کالسکه درب و داغون بندازم من دیگه حتی به خوابم نمیتونم تصور کنم

 
...........................................................
...............................
........


یه حرف کوچیک دارم برای دوستام ..شماهایی که اکثرآ مادرین و مسلمآ مثه من عاشق خانواده و مخصوصآ بچه های نازنینتون .. نمیدونم چقدر به صدقه اعتقاد دارین . اما یادتون نره شکرانه سلامتی که داریم باید قدمی برداشت (صدقه فقط این نیست که سکه ای توی صندوق خیریه بندازین .. منظورم ماهیت بخشش وقتی که داری )
من مادر بی احتیاطی نیستم اینو  میگم که بدونین خیلی وقتا خیلی اتفاقات خارج از کنترل من و شماست و با حساسیت و احتیاط بیش از حد قابل جبران نیست !
خیلی ها رو دیدم به خزعبلاتی مثه دعانویس و گردنبند فلان و سنگ فلان اعتقاد دارن وعلم ثابت کرده که همین اعتقادشون براشون چاره ساز هم میشه ! و خیلی ها رو هم دیدم که علارغم همه ادعای دینداریشون به صدقه اعتنایی ندارن خیلیا رو دیدم قربانی میکنن اماحتی اسم عقیقه به گوششون نخورده ! (قربانی که آداب خاصی داره و طبق احادیثی که در مفاتیح اومده دینی ه به گردن والدین برای سلامت فرزند)
من آدم معتقدی نیستم ..اصلآ اگه رو حساب باشه آدم نیستم ..هیچوقتم تو وبلاگم حرفای اعتقادی و مذهبی نگفتم چون میدونم مخاطبین و دوستایی که میان آدمای جورواجوری هستن با اعتقادات متفاوت اما اینبار میخوام حرفم رو بزنم ...لااقل یه بار
چرا ما مردم که اسممون مسلمونه حتی حاضر نیستیم یه بارم که شده به سمت ادعیه و توصیه های ائمه مون بریم( احادیث و ادعیه ای که حتی تا دعای دل درد هم توش ذکر شده !) اما تا دلت بخواد مغز و دلمون پره از دعاهای دعانویسان و خزعبلات و خرافات سنتی

کاش قبل از اینکه دیر بشه یکم به خودمون میومدیم
نه شما
که خود من