سلام

منو یادتون هست هنوز ؟

خب خدا رو شکر گفتم شاید ........!

قبل اینکه گوجه گندیده نثارم کنین محض جلوگیری از آلودگی محیط زیست و حروم شدن نعمت خدا و خالی شدن جیب شوورای گرامتون باید عرض کنم بعد ۳ هفته امروز سومین روزیه که خونه هستم !

تمام این مدت که آجی خانوم اینجا تشریف داشتن فول تایم در خدمت ایشون مشغول به امر شریف دردرگردی ..بازار گردی ..شهرگردی..کشورگردی و گردی های دیگه بودیم و تنها نتیجه باقی مانده از این موضوعات یه خونه بــــــــــــــــــــــی نهایت تمــــــــــــیز و مرتبه  و یه تن کوفته که هنوز قریچ قروچ میکنه از درد ! و اگه این ایران ایر گرام ۲ روز دیگه تعلل میکرد دربازگشایی پروازها مجبور بودم شده با اسب و سورتمه آجی جون رو بفرستم بلکه از این اوضاع در بیام (شدت آجی دوستی رو حال میکنین؟! الان اگه بود خفه م میکرد بخدا ) خدایی این چه کشوریه شما دارین ! هی برف برف برف  یعنی چی خو !(تریپ خودباختگی فرهنگی خفـــــــــــــــن ! )  خو نمیدونین که ! اینجا کل زمستون نیم مثقالم برف نیومد !حیوونیا دارن میدقن از بی برفی  الانم زمیناسبز شده !  خیر سرش قطبه ها ! اونوقت آبادان میشه ۷- درجه و مشهد ۲۲- !!!!!!

بگذریم

و اما چه ها گذشت !

اگه از شهرگردیها فاکتور بگیریم میمونه سفر کشتی که جای همگی خالی بسی خوش گذشت

بعد تولد دنی که شرحش پایین میآید !!! روز بعد رفتیم برنامه Disney on Ice که تو بزرگترین سالن آیس هاکی یعنی گلوبن بگذار شد. خیلی قشنگ بود منم که حسابی کیف فرمودم دنی دیگه جای خود  تقریبآ تمام شخصیت ها کارتونی دیزنی که شبیه سازی شده بودن (از میکی موس بگیر تا پرنسس ها که قربونش برم هیچکدوم رو نمیشناختم جز سفید برفی !  ) و میومدن داستان خودشون رو به صورت خیلی مختصر همراه با هنرنمایی روی یخ!! تعریف میکردن جالب بودها

 

و بعد سفر ایتالیا .روم که بماند اما ونیز رو عمرآ تو خواب هم نمیتونستم اینقدر زیبا و متفاوت تصور کنم !  به نظرم خدا خیلی لی لی به لالاشون گذاشته ! کوفتشون نشه شهر به اون خوشملی  خو منم میخوام ! آدم حس مارکوپولویی بهش دست میداد  

قایق پلیس ! قایق پست ! قایق تره بار ! قایق تاکسی  یه شهر کلآ بدون ماشین ! چه کیفی داشت ! همه چیزش آبی ! حیف که روز اخر کارت دوربینم ارور داد که باید فرمت شه ! یعنی به عبارتی اونهمه عکس ناز و جیگر همه پَررررررررررررر دعا کنین آجی خانومی بتونه ایران یه جوری عکسارو بکشه بیرون والا من دق میکنم فقط مونده عکسای دوربین فیلم برداری که همش از درودیواره !

و درنهایت سفر آجی خانوم که درست دقیقه نود اعلام شد پروازها برای ۲ روز کلآ کنسل میباشد ! نمیدونین چقده تو ذوقش خورد طفلی  بچه هاش که بماند ! فکر کنم کچل کردن هم دیگه رو !

 اما تولد

مابین سفر کشتی و ایتالیا ..یعنی درست همون شب که رسیدیم رخت سفر در نیاورده تصمیم گرفتیم طی یه عملیات انتحاری یه تولد کوچیک برا دنی بگیریم چون اگه موکول میشد به ایران میفتاد درست وسط محرم این بود که یه نصفه روز بدو بدو بساط جشن رو راه انداختیم ! مخصوصآ کیک که درست نیم ساعت قبل اومدن مهمونا یادم اومد تزئین هم میخواد !  اما خوشمل شد ها ! (تحویل خونم افت کرده !) و خدایی خوش گذشت مخصوصا به دنی که حسابی ذوق میکنه وقتی ۴تا دوست و هم بازی میبینه   مثه پارسال که نشد .. فقط چندتا دوست نزدیک رو دعوت کردیم اونم تو خونه فسقلی اینجا ! اما خب خوب بود و جای همگی خالی (چقدر دلم میخواست یه تولد بگیرم همه دوستای نتی م رو دعوت کنم ! خیلی ذوق میکنم عکسای قرار عمومی هاتون رو میبینم  )

همیشه دلم میخواست تولد دوسالگی پسرکم که شد یه سری عکس از این دوسال بذارم اما اینقدر دیر اومدم که بازم جایی برا مرور خاطرات نموند  شاید پست بعدی بتونم اما اگه فرضت شد ! با این حال دلم میخواد لااقل در حد چند عکس اون روزای خوش رو دوباره برا خودم تداعی کنم ...
 
 
نازنین مامان باورم نمیشه به همین زودی دوسال گذشت ..قد کشیدی .. قدم برداشتی ..حرف زدی ..شیرزبونی کردی .. و حالا روز به روز شیرین و شیرین تر میشی برام
اما دلم میخواد تو رو تو همین قالب یه جایی تو دلم قایم کنم تا وقتی بزرگ تر شدی دلم برا این روزا تنگ نشده
فدات بشم عسلم
خیلی دوست دارم خیلی . بابایی که دیگه گفتن نداره ! گاهی حسودیم میشه احساس میکنم تو عمرش به هیچکس به اندازه تو علاقه و وابستگی نداشته
قشنگم .. هیچوقت یادت نره خیلی دوست داریم  همه زندگی مامان بابایی
 
......... زیر نوشت ! .........
 
** تو مدتی که نبودم دوستای گلم حسابی شرمنده کردن مخصوصا برا تولد دنی خیلی خلی ممنون
فقط دوبارتونستم به چندتا از دوستا سر بزنم اونم بی صدا !
دیدم ملودی نازم غیبش زده اما خوشحالم که میبینم دوباره برگشته
آقا فرهاد بابا ایسا و مهسا و پارسا خداحافضی داد و دیگه ازشون خبری نشد  نمیدونم چرا اما فقط امیدوارم خیر باشه و سایه مهرشون رو سر کوچولوهای دوست داشتنیشون مستدام باشه
همینطور عمو خابالو که هنوز تازه بهش عادت کرده بودم ..خیلی باهم اختلاف سلیقه داشتیما ! اما خدایی حرفاش خوندن داشت و جاش خیلی خالیه
و میترای نازنینم که مثه همیشه شرمنده کرد  خانومی خیلی عزیزی  نمیتونم جبران کنم اما فقط میتونم بگم مرسی گلم  ببوس اون مموش کپل رو از قول من که دلم براش یه ریزه شده
 
** این روزا بدجور بوی سفر میده . برا اولین بار دارم حس میکنم اینجا رو دوست دارم ! دلم عجیب  برا مامان برا بابا برا داداشهام و بوی خونه تنگ شده ..بیشتر از هر وقتی هوایی شدم اما نمیدونم چرا تازه دارم حس میکنم اینجا رو هم دوست دارم ! باورم نمیشه وقتی از سفر برمیگشتم اینجا برام بوی خونه میداد ! بوی وطن !! لابد دوستش داشتم ؟!  آرامشش رو .. سکوتش .. صداقتش .. قانونمداریش ..خلاصه هر چیز خوبی که داره و من تا حالا کمرنگ دیدم .. یعنی همه اون خوبی هایی که تو دلتنگی من ذوب شده بود و دیده نمیشد ! حتی کمش حتی ناچیزش
دلم نمیخواد الان زیاد از این حس بگم . دوست دارم یه روز فقط از همین حسم بگم .نمیدونم کی شاید روز خداحافظی
دوست ندارم مهمون ناشکری باشم ! حتی برای همین دیار غربت که امروز یه جورایی وطن شده برام
 
شاد باشید و بهاری  حتی تو اوج برف و سرما