وخدایی که در این نزدیکیست
لب تاب عزیزتراز جانم مرگ مغزی شد! نمیدونم احیا میشه یا نه اما پریشب درست زمانی که این پست رو برای مگنولیای عزیز مینوشتم این اتفاق افتاد. مدت زیادی از آشنایی با وبلاگش نمیگذره اما اونشب خوندن حرفاش منو دوباره یاد گذشته خودم انداخت ولی بیشتر از اون یاد امید .. امید به خدا کسی که همیشه هست اما فقط گاهی میبینمش !
چند وقت پیش یه شب واقعآ حال و روزخوبی نداشم و لحظه ای طاقت موندن در خونه رو ٬زدم بیرون اما چون جایی برای رفتن نبود به ماشین پناه بردم. نمیخوام بگم چی میگذشت اون لحظه برمن فقط شاکی بودم از خدایی که این روزها زیادگمش میکنم.. اون گم نمیشه منم که درمونده میشم دنبالش میگردم. تا پیچ رادیو رو بازکردم صدایی این رو زمزمه میکرد :
گاهی خدا درهارا میبندد٬ حتی پنجره هارا ! لحظه ای بیاندیش... شایدطوفانی در راه است.
میتونین حال منو تواون لحظه تصورکنین ؟
کاش همیشه میشد حکمت دادنها و ندادنهای خدا رو به همین سادگی درک کرد