تولدم
یعنی اینجور بگم که خیلی سال پیشا یه همچین روزی مامان جان تشریف بردن منو از بیمارستان خریدن آوردن خونه تا با ازدواج دختر بزرگه تنها نمونن !
و من امروز از همینجا این اتفاق خجسته رو از طرف خودم به اونا .. شما خودم و خودشون تبریک عرض میکنم ![]()
حالا این پاراگراف چند نکته داره ؟
۱ـسن خانوما همچنان سکرت ترین بخش زندگیشونه ! (خیلی سال پیشا !!
) . منم ترجیح میدم همون سنی رو که از رو قیافه ام حدس میزنن بمونم ! یعنی ۲۵-۲۶![]()
۲ـ بنده رو از بیمارستان خریدن یعنی نه دردی نه زحمتی نه اذیتی در نهایت آرامش سکوت تقریبآ وقتی دیگه تشریفم رو آوردم این دنیا مامان جانمون حس فرمودن هااااااا یه چیزایی داره میشه !
بس که خانومم ! ![]()
۳ـمن اومدم تا همیشه هی باشم ! حتی وقتی منو با تیپا از خونه بیرون فرمودن که برو سرخونه زندگیت باز هی هی هی هی برمیگردم ور دلشون مبادا درد تنهایی اذیتشون کنه !
تازه یکی رفتم ۳ تا اومدم !
مثه الان که همسرجان تشریفشون رو بردن سفر باز ! تنها تنها ! و ما همه با هم تنها موندیم !
و اومدیم مشهد که مامان بابا تنها نباشن ! ![]()
به این میگن دختر فداکار ![]()
۴ـ تحویل خونمون پایین اومده بس ناجور !
چرا ؟ چون با این کارت تبریکی که خودمون واسه خودمون فرستادیم از دیشب تا لان باباجان و دنی و همسری و زن داداش جان سرجمع شدن ۵تا تبریک ! ![]()
پ.ن : الان خونه زن داداش جان هستیم و کمی تا قسمتی با اجازه موندیم پای نت اول قصدکردیم بریم ببینیم از اون شیرینی خامه ها که دیروز به زینبی دادن و به ما تعارف ننمودند چیزی مانده برای ناخونک
اما گویا همین نت رو هم حالال ندونستن و به پی سی محترمشون قبلآ گوش زد فرموده بودن که بزند بر دهان ما !!
چون هرچی نوشتم با یک کیلیک پررررررررررید !
الان نصفشو دوباره نوشتم میرم که انگار صداهای ناجور از پایین میاد ! ![]()



وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ