امتحان میکنیم...

الو الو ۱-۲-۳ الو الو امتحان میکنیم ..

کانکشن اینترنت رو میزنم میگه یوزر سورد مشغوله ! آقای همسراز دانشگاه در نت تشریف دارن نمیشه وصل شداما همه جا میره ! یعنی که چی؟؟ اینترنت رسمآ قطعه اما سایت ها رو میره ! من جمله بلاگفا ! حالا اینو فقط محض امتحان میخوام ببینم راس راستی ه یا نه

 

بله راست راااااااااااااسته !دمش قیژ پس مینویسیم :

پ.ن :زن داداش جان مشغول خونه تکونی شدن و زندگی رو از سرگرفتن ! یعنی چی؟؟ یهنی کشک ! یهنی سرکاریم اساسسسسسسسسسسسسی ! یعنی آقا یا خانوم م هنوز تا آخر هفته فرجه گرفتن برای تشریف فرمایی ( آقا یا خانوم م ! یعنی تورو خدا دارین مارو ! حتی نمیدونیم این بزغاله دخمله یا پسر ! ) ای عمه ش فداااااااااااااش

پ.ن : خان داداش اونور خط : خب دیگه چه خبر ؟دینا کجاست ؟ اینجا.. دینا ٬بیا دایی رضا میخوای صحبت کنی ؟... دایی: بهش بگو من سیبیلم سفید نیست ! گنده هم نیست ! ...

جاننننننننننم؟؟یعنی چی؟؟

هیچی ! یعنی اینم خونده ! یعنی جز خواجه حافظ شیرازی و پسرش فقط مونده مادرشوهرم که وبلاگ منو نخونده !اونم لابد چون نت ندارن تو خونه!!

بقول یکی از دوستا که الان اونم دیگه آدرس اینجارو داره : بس که اسم بچه هات عتیقه اس ! یه سرچ بزنی دینا و دنی سطر اول گوگلی !خیرسرمون خواستیم یه جایی بنویسیم که آشنایی اونجا رو نخونه تا هرجور دلمون خواست شلنگ تخته بندازیم !! حالا ؟ باید آسته بریم آسته بیایم چون آبجی خانوم و دخملاش !جفت داداشا ! جفت زن داداشا !  حتی زن داداش هاشون ! و از همه بدتر یه نفوذی ه اجنبی یعنی دخمل عموی شوشو ! (الان بجای لنگه کفش دسته هاون روحواله م میکنه بخدا)وووووو همه اینجا پیک نیک دارن ! سیزده بدر !حالا من چیکا کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟! آقا کسی آدرس نداشت بدین ها ! راحت باشین !

آباجون ه من

نزنيد ! كامي خودم نيست عكساهم روي اين نيست پس جون من لنگ كفشها را غلاف كنيد

چندروز پيش يه فيلم مستند كوچولو و ديروز صبح يه مصاحبه با آقاجون از تي وي پخش شد. به مناسبت دهه فجر در مورد وقايع اون زمانا ...

دينا يهو ميگه : اٍه مامان شبيه آباجونه !  اهه مامان آباجونمه !  و چه ذوقي كرد بچه م

دني : واي مامان اقاجونم چه خوشتيپه !زنگ بزن دوستام ببينن ! انگار بچه م تازه ديده آقاجونشو ! شايدم تو تي وي گريمي چيزي شده خوشگلتر شده بابام

دينا با كلي شك ودودلي : ماماني آباجون شهيد شده  ... نه مامان...

وقتي ميشينن پاي فيلم شوق پرواز يا شهيد تنگويان دني هي ميپرسه يعني اينا الان هستن ؟چرااينجوري شد چرا اونجوري شد باز بايد براش توضيح بدم نه مامان اينا يه زماني بودن.. جنگ شد .. اينا رفتن..دشمن شهيدشون كرد ...وووو

حالا برداشت دينا از بحثهاي من و دني اينه كه هركي رو تو تي وي نشون بدن شهيده !

صبح زنگ زدم شمال تبريك عيد بگم .. ديناااا بيا آقاجون ميخواد باهت صحبت كنه ..نه ! چرا ؟! نه !عار (كار)دارم! از ما اصرار از اون انكار ...

چرا نيومدي صحبت كني مامان ؟ آخه آباجون سيبيل اونده (گنده) داره ! (يعني ۲لاخ پرپشت تر از باباي خودم) خب ؟ خب سيبيلشم سفيده ! دوس ندارم !    يعني دوستش نداري؟؟؟؟؟ چرا خودشو كه دوس دارم ! سيبيلشو دوس ندارم ! خب آقاجون مشهدم سيبلش سفيده كه !

يكم فكر كرده بعد برا اينكه كم نياره ميگه :خب آباجون مشهد سيبيلش اوچولوهه ! سفيدم كم هست ! بعدم تو تلفن سيبيلش به من نميخوره كه ! اصلآ با اونم تلفن صحبت نميكنم عار(كار) دارم  وعاقبت هركار كرديم با اين يكي آقاجونم كه جونش براش ميره صحبت نكرد تا ثابت كنه حرف من يكي ه !!!

......................................

ني ني داداش جان همچنان ملت را سركار گذاشته در حد تيم ملي !  ماهم پادرهوا ...بخاطرشروع ترم و كلاسها نميتونيم بعد۲۲ بهمن بريم (البت اگگگگگگگگگگگه دانشجوهاي عسيس ! زحمت بدن بيان سركلاسها ! والا كه ۲۲ بهمن تا عيد رو  بين التعطيلاتش ميكنن !جيم ! )

اینم یه مدل عمه !

۱۰ سالم بود که آبجی یکدونه اومد مشهد برای آوردن نی نی ! یه روز مامان اومد دنبالم که ..  خاله شدی ها بریم بیمارستان نی نی رو ببینماهم دنبال بهونه برای رفتن به اتاق نی نی.. یه پوشک بچه گرفتیم دستمون که ... آقای نگهبان چه نشسته ای که نی نی مون شدیدددددددددددآ به این نیازمنده ! من مجبوووورم برم بالا ! و آقای نگهبان وقتی این خاله ریزه رو دید چه خنده نمکینی تحولی داد و گفت بدووو زود بیای ها!

رفتیم و دیدیم و انگار سربریده به مقصد رسونده باشیم بدووووووووووو اومدیم پایین ! حیف اونهمه عجز و لاوه برای گرفتن مجوز ورود ! اصلآ نفهمیدم نی نی چه شکلی بود ! (آخه آقاهه گفته بود زود بیای !)

بعد که نی نی اومد خونه آبجی گفت هرکی اولین کادو رو بده اون حق انتخاب اسم داره ٬و خاله ریزه قصه ما قلکش رو شکست و توراه مدرسه یه عروسک خرید و بدوبدو با کلی ذوق خودشو رسوند خونه که این افتخارو از دست نده ! اسمشو بذارین فاطمه بذارین فاطمه  اسمش فاطمه شد و خاله ذوق مرگ از اینهمه ابهت ! (غافل از این که همه چی از قبل تعیین شده بوده و حسابی سر کار بوده ! ) حالا جوجه اردک زشت قصه ماسال سوم دانشگاه ست ! خانومــــــــــــی شده که همه جوره خاله ریزه رو میذاره تو جیبش ! 

سالها گذشت و گذشت بازم خاله شد اما ...  

 از صبح ده بار شماره خان داداشی رو گرفتم و خوردم به در بسته ! تا اینکه : الووووووووو سلاااااااااام چه خبرررررررر؟ هیچ سلامتی ٬همه خوبن ٬ مامان و نی نی ها ! وا مگه چند تان ؟ هیچی بابا همش ۳تا !!!یه جفت دختر یه پسر!  ای جااااانم ! همش ۳ تا !! ای جانم من عمه شدم اونم یهویی سوبله ! دمت گرم داداش جان ! یادم نمیره اون روز چه جفتکی زدم فاصله مخابرات دانشگاه تا کلاسها رو ! یادم نمیره چقدردم این و اونو دیدم تا تونستم کلاسها رو دودر کنم و روز سوم خودمو برسونم تهران برا دیدن نی نی ها ! یادم نمیره قیافه اون آقا پسره همکلاسی رو که با دیدن من ه نی نی لای لای بدست چشاش داشت درمیومد!  طفلی مونده بود منو چه به نی نی لای لای !! اونم تو ماشین تهران !آخرشم حیوونکی فضولدونش طاقت نیاورد !

و از همه شیرینتر ! هیچ یادم نمیره صحنه دیدار رو ! ۳تا نینی به ردیف ! رو زمین ! عین تو فیلما یکی از یکی موش تراما ماشالاااااااااااااا صداها رسا !! مخصوصآ اون دخمل ه قل دومی عجب جیغهای بنفش و حنجره سالمی داشت ماشالا!!!!! حالا اون نی نی ها هم ۱۱ ساله شدن ! یه پارچه خانوم و آقا

بازم گذشت و گذشت و من خودم مامان شدم..

هنوز تازه برای بار دوم طعم مادر شدن رو چشیده بودم که خبر آمد خبری در راه است ! داداش دومی قرار بود مارو سوپرایز کنه اما غافل از این که نی نی خانوم عجله بیشتری داشت برای سوپرازاسیون !! هنوز یه ماه و نیمی مونده بود که نصف شبی زنگ زدن که آی بدویین که انگار یه خبرایی ه ! وااای نفهمیدیم کی و چجوری جوجه های خودمون رو به این و اون سپردیم و راهی خونه داداشی و بعد بیمارستان شدیم .شب عید فطر بود و خیابونهای منتهی به حرم قفل ! ترافیک !  از شانس خوب یا بد مسیرمون افتاد به اونجا . هیچ یادم نمیره همه مدل خلاف رانندگی رو اون شب تجربه کردم ! ویراژدادن های نصف شبی ! گازدادن تو لاین اتوبوسهای خط ویژه !مانع های وسط خیابون رو که زیر لاستیکای ماشین قیژ قیز رد میشد ! دنده عقب رفتن تا پمپ بنزین اونم وسط یه بلوار بینهایت شلوغ ! خلاصه اینکه نازدار بانوی ماهوس فرموده بودن یه ۳۰-۴۰ روزی زودتر تشریف بیارن دیگه فکر اینجاشو نکرده بودن که ماشین عمه شون بنزین داره یا نه !هوس فرموده بودند و به اجرا هم گذاشتند ! برای بار دوم عمه شدیم با طعم ویراژ و جوش و استرس وذوق دخمل ناز  ما الان یه جوجه ریزه ۲سال و نیمه س که تازه داره روی خوش به ما نشون میده برای چلاندن و خالی کردن ذوق وعمه بازی

و

و اینروزها بازهم خبری در راه است ٬داداش کوچیکه ٬ ته تغاری خونه مامان قراره بابا بشه و ما عمه !همه اینا رو نوشتم که بگم این بار یه چیز دیگه اس.. مثه هربارکه یه چیز دیگه بود .. یه حس جدید .. یه لذت خاص.. یه ذوق متفاوت .. و اینبار هم متفاوت. داداش کوچیکه همیشه داداش کوچیکه بود .حتی وقتی دوماد شد انگار خیلی غیر منتظره و عجیب بود! حتی وقتی بعد ۴سال فهمیدم نی نی تو راه داره انگار خیلی  اتفاق عجیبی قرار بیافته ! حتی امروز که منتظر خبر اومدنش هستیم باز انگار بهش نمیاد

بهش نمیاد بابا بشه و این برای من شیرینه .. بهش نمیاد بچه بغل بگیره و این برای من شیرینه .. بهش نمیاد بهش بگن بابا و این برای من شیرین ه ! حسم هربار شیرین وهیجان انگیزبود بس که نی نی دوست دارم اما نمیدونم چرا اینبار نمیتونم خودمو کنترل کنم !! همه حواسم اونجاست ..روزی ۲بارخبرشو از مامان میگیرم شبها خوابشونو میبینم ! و هرچی نزدیکتر میشیم به زمان موعود دلم بیشتر میلرزه .. نگرانم برای مامانی.. خوشحالم برای بابایی و بینهایت مشتاقم برای دیدن نی نی که هنوز حتی نمیدونم دخمل ه پسر!

حال اینروزهای من بدجور تابلو ه ! یکی از دوستا میگفت : اه اه عمه اینقده لوس؟!!! بچه ندیده ! 

نمیدونم تا جمعه که همسری فارغ از کارها بشه طاقت میارم اینجا یا نه. دلم میخواست اولین کسی بودم که نی نی و مامانشو میدیدم

اینها رو نوشتم بلکه یه نمه فکر و ذهن و شوقم رو سبک کنم و الا هیچ کاری ازم برنمیاد غیر اینکه بشینم و دعاکنم برا سلامتی نی نی و مامانش. از ته دل دعامیکنم سالم و کم اذیت بیاد

 

راستیحالا که اینقذه عمه عمه کردیم تا یادم نرفته بگم همین جا از فرهنگستان محترم زبان فارسی ملتمسانه خواهشمندم: بابا شما که اینهمه  رایانه و یارانه و کارانه بستین به زبان شیرین پارسی! خب یه فکری ام به حال ماکرده واژه شیرینتری جایگزین واژه نا مانوس و زمخت عمه بکنین ! بابا بجان بچه تون ما (جامعه عمه ها !)اینقدام که از اسممون بر میاد بی مهر و زمخت نیستیم ! کلمه عمه بنظر من از صدتا زن بابا و مادر اندر ترش تره !آی حاضرم منو دیوار صدا بزنن عمه نه !!!!!! بس که تو فرهنگ هرچی بدرد نخوره (به درد عمه ت میخوره !)هرچی خصلت بده (عمه مونند !)هرچی عادت بده (به عمه ش رفته !) عمه خانوم منو همیشه یاد این خانوم باجی های یر بد عنق عینکی فیلما میندازه که چش دیدن شیطونی بچه ها رو ندارن و یه بد غرمیزنن به جونشون ! اه اه

بابا بخدا ما همون خاله های اونوریم که اینور میشیم عمه ! با همون روحیات و همون احساسات آخرکارم از هر بچه ای میرسی کی بهتره ؟؟ خاله جون!!!!!!  یکی یه واژه بیااااااااااااااد !

بگذریم .. نی نی همسایه اومد .. از سر سرمای خونشون یه روزی هم خونه ما مهمان بودن و ما یکمی از ذوق و هوس نی نی بازیمون رو تخلیه کردیم !  یه جوجه ریزه کوشولوی ناز و خوردنی  دیگه بماند که بدتر از من دنی چقدرررر ذوق کرد از دیدن و بودنش .. ۲روز به زور و گریه رفت مهد که اگه من برم اینا میرن !! عکسها تا شب اینجا متصل خواهد شد ! پس فعلآ تا ۲-۳ روز دیگه که با خبر نی نی ه خودمون بیام ..

 

بعدها نوشت ! اینم عکسا

به من چه ! دختره دیگه !!خوشگلم که هست !  بچه م دل داره خب !

جیجلشوو  از همون اول دخمله ! قیافه تابلو دخترونه ! از و ظریف

یکم زنده ایم !

۴روزست تعطیلیم ! تعطیل رسمی !

۳روز سردرد و یک روز اون وسط دل درد !هردوهم از نوع فیل کش!!! اینو که بذاری کنار کمر درده و زانوهای قراضه یعنی اوراقی شدیم رفت پی کارش

از وقتی یادم میاد دختر نازنازی ای نبودم ..هیچ مدل دردی منو از کسی آویزون نمیکرد حتی بااون مدل زای یدن ها یا دردهای میگرن که مامان طفلی اونجور بال بال میزدبرام بازم براش ناز نیاوردم شوهر که جای خود داره ! بچه مون اصلآ بلد نیست ناز رو با کدوم ز-ظ-ذ مینویسن کشیدنش پیشکش !!!!! میگم یه قرص بیار دارم میمیرم از درد میگه این که برا معده درد خوب نیست !یعنی بعد ۱۲ سال هنوز نفهمیده آدم چه مرگشه چجوری میشه مرد از دل درد ! دیگه تا تهشو بخونین !

یه هفته س همش یه جوری پتوپیچیده ام اما این گفته ی زن داداشه از قول داداش ه که (زنها نمیمیرند)رو به تایید رسوندم

 خلاصه از خودم ناامید شدم شمام دست خالی نرو از اینجا به یک فاتحه شادم کن مادر

بي مطلبي.. افشاگري

چيزي ندارم برا نوشتن

دارم ها اما اينجا كه دفترخاطرات من نيست كه بيام غرغرامو بنويسم و سبك شم پس نمیشه

دارم ها .. از وروجكا دارما اما تا ميام بنويسم يادم ميره ! پيري ه و هزار درد بي درمون از اون مامانام نيستم كه هنوز بچه ه عطسه ميكنه دوربين دستشون ه و آنلاين به ثبت ميرسونن! خب اينقدمام نياز نميبينم (قضيه گربه ه كه دستش به گوشت نميرسه  ) خلاصه كه چيزي برانوشتن نيست

آهان افشاگري مونده ! يه مورد براي  كاهش درد فضولدون بعضيا : تصميم كبري ! بنده بعد سالهادوري از درس و كتاب تصميم گرفتم از يه جايي شروع كنم .. از سال ۸۲ كه بخاطر سفر و بعد هم تولد دني و دينا از درس و دانشگاه دور موندم و يه جورايي مخم فسيل شد اولين قدم هوس كردم كارشناسي ناپيوسته زبان رو امتحان كنم ! دارين اعتماد به نفس رو ؟؟؟؟  نه كلاسي نه مقدمه اي يهو هوس كردم ديگه! اونم فقط با ۲ ماه فرصت !!!!! خوندم و فكر ميكردم از پسش هم برميام اما بلانسبت شما عين چهارپا در گل و گلاب گير كرديم !! و آخرش ؟؟

 درست زماني كه آقاي همسر تشريف بردن شمال و بنده موندم و اين دوتا ديدم بله چه نشسته اي كه محل آزمون مشهد ه ! اينقدر ضدحال بود كه موندم چه كنم و دقيقه نود گفتم به درك ! شانس منه ديگه ميرم و همون رشته كارشناسي رو امتحان ميدم كه محل آزمونش همينجاست (اول كارشناسي شركت كرده بودم بعد ثبت نام ناپيوسته شروع شد گفتم چرا از اول شروع كنم خب ميرم ناپيوسته شركت ميكنم مگه خلم ؟ ) و اين شد كه صفركيلومتر بدون يه خط خوندن رفتم و نشستم سر جلسه !! فقط و فقط براي ازدست ندادن اون كيك و تي تاب معروف

خودمونيم اولين كنكور يا بهتره بگم امتحان عمرم بود كه استرس نداشتم ! تازه فهميدم هرچي كمتر خونده باشي خيالت راحت تره !!

هيچكدوم از اين دوتا رشته هيچ شباهت و قرابت با رشته تحصيلي خودم نداره واسه همين به نظرخودم لقمه گنده تر از دهنم بود بعد ۸ سال !

اين شد كه نبايد ميشد !راحت شدين ؟ 

حالا بذارين ببينم تصميم صغري رو چه جوري آبياري ميكنم ... اونم ميام ميگم !