دیدین ! رسمآ رفتم به باد فنا ! اخه یکی نیس بگه بازی بازی با عکس دم شیرم بازی !  خو من چیکا کنم ! میخواستم یه جوری محکم زهر چش بگیرم دیگه کسی در نزده نیاد تو این که دلیل نمیشه اینقد محکم دعوام کنی داداش خان جان    تازشم همچي ميگي من هنو ميخوام تو اين مملكت زندگي كنم انگاري تو الان دانشمند هسته اي مثلآ !  بعد منم عكستو كنار ۳تا كلاهك هسته اي انداختم ! خدایی خودت که میدونی من پرو تر از این حرفام که به همین راحتی از رو برم پس گوبون شمــــــــــــــــــــــا  (شوخي)

دفعه پیش اینقدر مشغول چوبکاری داداشی بودم نوبت به شیرینکاری دنی نرسید ! ایندفعه جبران میکنم

آقای دوردونه خان مامان مدتی یاد گرفتن از مبل و تخت و هر چیزی شبیه اون بالا برن ! این یعنی ارتقاع سطح زندگی ! میفهمین یعنی چی؟! يعني سطح زندگيمونو از ايني كه هست بايد بالاتر ببريم ! یعنی دیگه رسمآ بلا استفاده شدن کمد و طاقچه و میزو امثال اون برای محافظت و در امون موندن وسایل از دست جیغیل خان   ! از تو کابینت میکشمش بیرون رو مبله و گوشی تلفن به دست : ادووو ادوووووووو  از رو مبل میاریش رو صندلیه و آویزون گلای پشت پنجره ! از اونجا میارمش میز آرایش و تمااام وسایل توش! وای خدا زا اونجا نيومده صداش از تو دستشوی میاد که .... دیششششش دیشششش  خدایی نکرده اگرم لای در رو باز بمونه كه دیگه هیچ !! با سرعت باد میدویه بره پله بازی !!! یه پله ناجوری ام داره این خونه که نگو ! خیلی خطرناکه ! مدام باید حواسم به در باشه !

حالا تنها چیزی که این وسط ابدآ مورد عنایت قرار نمیگیره اگه گفتین چیه !!

 بعله اتاق تا سقف پر اسباب بازی جناب ! اصلآ انگار نه انگار این بچه اس و اونام اسباب بازی برای ایشون !  همه چی اصلش قبوله ! دیشب که گیر داده بود پشت ارگش رو با پیچ گوشتی باز کنه هرچی پیچ گوشتی بازی خودشو بهش میدادم قبول نمیکرد که نمیکرد ! هرچی میگم مامانی ! دنی اونو بده مامان ! نیگا پشت سرش میکرد ! میگم اینو ! نیگا اینو بده مامان ! باز خودشو به دور مینداخت پیچ گوشتی و پشتش نیگه میداشت نگاه دور و برش میکرد یعنی توو چی رو میگی ؟!

به علی میگم خدایی کوچه علی چپ رو دیگه از خودت به ارث برده بزغاله

حرف زدنشم بگی نگی راه افتاده ! یعنی راه افتاده بود خیلی وقت پیش اما با رفتن به مهد همش قاطی شد ! یه مدت هیچی نمیگفت ! حالا دوباره شروع کرده اونم سویدی بابا رو بلد بود اما اصلآ به زبون نمیاورد!حالا میگه پاپا !  آی علی کفری میشه !دم به دقه میگه Titta Titta یعنی این و ببین اونو ببین ! بای بای هم دیگه نمیکنه حتمآ باید بگی Hej da تا خداحافظی کنه !Inte هم که یعنی این نه!!!

خلاصه بچه م حسابی گیج مونده بین دو زبون ! یه چیزایی میگه شبیه قد قد مرغ اقوده پقوده اوقده قوقوده وقتی ام شروع میکنه ول کنم نیس ! خدایی خیلی با مزه اس این لهجه ش حیف نمیذاره فیلم بگیره ! هرچی ام دوربین و استتار میکنیم تا میبینه با کله شیرجه میره توش ! اینجوری هاپوهه هاپوهه هاپوهه ...من هنو شباهت دوربین و هاپو رو نفهمیدم ! شما فهمیدین به منم بگین !

یه شیرینکاری دیگه ام یاد گرفته اونم شیوه (ببخشید ) خرسازی مامان باباس! میره سراغ فضولی مثلآ کشو میز توالت ! میگم دن ـــــــــــــــــــــي ! نه مامان نه ! سريع ميبنده و برا خودش دست ميزنه ! يعني افرين دني ! بعد هنو من كف دستم از هم باز نشده به سرعت برق مشغول ميشه ! باز تا ميام بگم نه ميبنده دست ميزه و تا شروع ميكنم به دست زدن اون مشغول ميشه ! بعله به همين راحتي

و اما علايق !!

شصت پاي مامان ! بعله درست شنيدين ! شصت پاي من ! بزغاله ياد گرفته چپ ميره راس ميره شصت پاي منو گاز ميگيره دارم راه ميرما ! يهو درزا ميكشه امممممممممممم   همينجور پاچه مو ميگيره و د بيا !!! خوابيده كه باشم كه واويلا ! انگار سفره پهن كردن براش آب دهنش سرازير ميشه چه جور !

آب بازي تو حموم يا هرجايي كه يه كاسه آب باشه ! ۳ ساعت باشه ها فقط سرشو نشورن ! بيرونش نيارن !

يه گوشه پشت مبل گير اورده تا ميخوا مثلآ قايم شه ميره اونجا سرشو يه جوري ميگيره ما رو نبينه ۱ اين يعني شمام منو نميبينين!  حتي شده چشاشو كج ميكنه يعني نيگا نه ميبينم نه ميبينين !

پله بازي ! اونم دنده عقب! تا به بلندي ميبينه از يه فرسخي دنده رو عقب ميكنه ! د بروووو

توپ ! اينقدر عاشق توپ و توپ بازي كه مامانشم فكر نكنم اندازه توپ بخواد هر چيز گردي شبيه توپ ببينه دستش شروع ميكنن به بال بال ! يعني مثلآ توپ ميزنه ! اينده اينده اينده يه دوقي ميكنه كه نگو !

و بلاخره هاپو ! يعني هون سگ خودمون ! اخرش برا بچه مم شده بايد برم يه هاپو ناز بخرم ! فوقش اينه كه ديگه مامانم راهم نميده خونه شون جز اينه !

Cool Slideshows

ببخشيد يكي از عكسا هنر نمايي جديده !   كله پا ميشه دستا رو هم ول ميكنه ! 

پ.ن

* دو روزه دارم ذوق مرگ میشم از خوشحالی !از اون ور قضیه عروسی داداش ته تغاری و چت بازی های حواشی این موضوع با زن داداشی   از یه طرف  اون قضیه جوشکاری و مسايل جانبيش كه آخرش يا از ذوق منو ميكشه يا از حرص   از یه طرفم ۲تا خبر عروسی که دیروز با هم رسید و منو تا سرحد مرگ ذوق کش کرد ! این ایل و تبار انگار منتظر بودن من پامو بذارم اینور تا زرت و زرت عروس شن دوماد شن بچه دار بشن و خلاصه دیم دارا دارام !

بذارین یه نمونه مثال بزنم تا تهش و بخونین !

درست تو همون ۶ ماه اولی که اومدیم اینجا ۴تا نی نی به جمع خونواده اضافه شد ! از اون طرفم خونه هرکدوم از فک و فامیل علی میرفتم یکی قیافه دیم دارا رام شده بود !  اینقد که از حساب کتاب خارج بود!  حالا امروز اینطرف نسل بعدی بکوب دارن دیم دارا رام میشن اونطرفم اونا بکوب دارن بچه دار میشن !

رومینا ٬رضا٬زهرا٬هستی٬ملینا٬ و یکی که اسمشم هنو نمیدونم ! نی نی دختر خاله دختر عمه هاي بنده ان که هم سن خودم بودن حدودآ

یه دختر عمه٬ یه دختر عمو٬ دوتادختر دایی٬ یه پسر عمه٬ و دو عدد داداش هم محصولات پیوندی این ۳ سال اخیر بوده !  این پسر عمه هه و اون دخمل خاله هه بدجور منو ذوق مرگ کرد  ولی خدایی خیلی نامردین شماها که میدونین من چقده دلم ضعف میره واسه عروسی و نی نی چلونی !صبر نکردین من بیام لااقل ! حالا تا من برسم باید برم پیزن پیر مردای ته مونده فامیل و عروس دوماد کنم عقده ای نشم ! 

 ( تازه ما خونواده پر جمعيتي نبوديم !يعني هرچي بودن همينا بودن كه يهو عروس دوماديشون شد! ) طرف على رو نگفتم ! یعنی اینقدر زیادن كه نميتونم اسم ببرم ! اصلآ سر و ته نداره ماشالا ! تو همون سال اون ۹تا عروسی بود حالا تصاعدی حساب کنین دیگه !  بغل هر كدومم يه بچه بكارين! وای چه شود !

فقط میدونم ۲ تا جاری اضافه شده !وای خدا من چقده بد بختم  ! خدا صبرم بده !  (که یکیش هنو مهر بعله اش خشک نشده !  ) و دوتا ام بچه شی برار ! یعنی نی نی جاری اضافیده ! ( که اونم یکیش هنو بند قنداقش و تازه بستن ! )

آره خلاصه گذشته از شوخی تا باشه شادی باشه و وصال و تولد !  كاش ما هم یاد بگیریم شکر گذار اینهمه زیبایی و نعمت باشیم ! ولو شده با یک كلمه ! خدایا شکرت بخاطر همه خوشی هایی که میدیشکر بابت همه این خبرای خوشی که میرسه شکرت برا همه قشنگی های زندگی که گاهی چشمای نا سپاس من روشون بسته میشن ! ازت ميخوام عمر خوشي هامون رو كوتاه نكنى

 

مديونتم تا هميشه .. شکرت خدا ..

مهمان ناخوانده...اپیزود چهارم !

سلام
وسط ساعت اداری اولین روز کاری سال 86
سریع یگم سال نوت مبارک
خوشحال شدم ویلاگت رو دیدم بهت نمیومد اینقدر قشنگ بنویسی معلوم شد تا حالا کلی استعداد حروم کردی امیدوارم این یک شروع جدید و جدی برات باشه

 

بعله ! باز هم یه مهمون ناخونده اونم از نوع فامیلش! خب حالا فکر میکنین این آقای ناخونده (راهنمایی رو داشته باشین!!) کی باشن؟

بله ! خان داداش جان ارشد آقا رضاي گل گلابي فضول باشى  ای خــــــــــــــــــــدا آخه من چي بكشم از دست اين فك و فاميل! شوبل و زن داداش و خواهر زاده كم بود ديگه اين از كجا سروكله اش پيدا شد

همون روز اول كه اومدم تا چشم به اين كامت افتاد نميدونم چرا از همه راســـــــــــــــت ذهنم رفت سراغ اين جناب آقاي برادر! هرچي بيشتر نگاهش ميكردم از يه طرف بيشتر مطمين ميشدم كار ايشونه! از طرفي هم بيشتر گيج ميشدم كه آخه از كجا منو پيدا كرده تو اين دنياي خراب شده نت !من خير سرم ميخواستم تك و تنها اينجا بنويسم ! حالا با هر پستي يه مهمونم برام ميرسه!   يه روز فاطمه يه روز زن داداشي و شوبل جانم كه خودم با دستاي خودم اوردم! حالام كه خان داداش   امروز فرداس كه سر و كله جارى و شى برار و شى مار پيدا شه

ولي خودمونيما ! اين داداش جان خان همچين كم هم بد سابقه نبود ها ! الکی که فرتی ذهنم پیش اون نرفت! فوضولي كه جاي خود !(اصلآ به من نرفته ها !! ) هميشه تا از تهران ميرسيد همون روز اولي مهر و موم كمد و گاهآ دفتر خاطرات بنده بهم ميخورد  شاخكاش هم كه نگو! از منم قوي تره قربونش برم! يادمه هميشه اول اون جعبه شيريني ها رو رديابي ميكرد! من هميشه دوم بودم

بگذريم ! خلاصه اینم از عاقبت مخفی کاری ما ! هی روزگار هـــــــــــــــــــــــیحالا منم به تلافی میخوام یه یه پرتره بیسیار بیسیار هونری! یعنی هنری از  این آقای گرفتار بذارم اینجا ! هم دل خودم خنک شه! هم مقدمه ای بشه برا مضوع اصلی پست امروزم

آره خلاصه اینم تقدیم با عشق آقا داداش جان

 

با کمربند تهدید شدم عکس رو برداشتم اگه ندیدمتون حلالم کنین

تا تو باشی بی یالله بیای تو خونه آدم خو داداشی

بله ! پریروز (طبق معمول با تاخیر) یعنی ۱۹ فروردین تولد جینگیلای عمه یعنی سه قلوهای این آقا داداش ما بود !! یعنی سالروز تغییر نام داداشی رضا به آقای گرفتار

درست ۴سال پیش صبح یه همچین روزی بعد هزار بار بوق مشغولی و در دسترس نبودن بلاخره گوشمان به صدای خان داداشی روشن شد و وقتی حال و اوحوال منطقه رو جویا شدیم فرمودن ....

چیزی نیس بابا! همش سه تان !      (اینم یعنی داداشی مثلآ خدایی خیلی شبیهه )

حالا ما رو میگی !  آ آ  آ  آ همون وسط حیاط دانشگاه !! بعدم که یه روز نگذشته یعنی مثه امروز  بار و بندیل بسته راه افتادیم دیار یاران که از قافله نی نی خورون عقب نمونیم! وای خدا عجب مموشایی ام بودن

حالا به همین زودی چهار سال گذشت و الان اون نی نی های دوجب و نیمی که هرکدوم تو یه مشت جا میشدن ! شدن سه تا وروجک آتیشپاره جیگـــــــــــــــــــــــــــر كه از شیطنتا و شیرین زبونیاشون هرچی بگم کم گفتم ! همینقد بگم که یکی از دخملاش به تنهایی ۷تا دنی رو حریفه تو فوضولی ماشال هزارماشالا قراره زن داداشی رو تحریک کنم بیاد وبلاگ بزنه مام از تهنایی! در بیایم!اونوقت میفهمین چی میگم   و اینم کادو تولد از طرف عمه جونی به قل قلی های خودم  (آی نمیدونم چرا بدم میاد کسی بهم بگه عمه   ) 

 

 متاسفانه عکسا همه قدیمیه ! قراره سری جدید به دستم برسه جبران میکنم اونوقت

و حالا پی نوشت ها :

* ازآرزو جان  مامان آرش بابت معرفی و راهنمایی سایت آلبوم عکس مرسی خانومی عالی بود راستی دیروز عکسای گل پسرتو به علی نشون میدادم یکیش خیلی شبیه دنی بود! علی ام همینو میگفت نزنی منو اماخدایی تو یه ژستایی خیلی شبیه هم میشن

*چند روزی بود داشتم الکی الکی باعث ترک اعتیاد یه بنده خدایی میشدم!  توفیق نشد اخرشم یعنی خودش کم آورد بزغاله والا من حالا حالاها عمرا ولش میکردما   ای  بخورم تو رو کره بز آجی

*امروز یه شاهکاری کردم که هیچ بنی بشری نمیکنه یه جورایی اومدم نقش جوشکار رو برا ۲تا کفتر عاشق بیام! اما بجان خودم نباشه به جان مریم عین چیز تو چیز گیر کردم! هنوز فکر میکنم مخم سوووووت میکشه! اخه یکی نیس بگه بزغاله! تو رو صننم!  (سننم!؟صننم!؟سه ننم!؟ ها؟

*با این توصیفاتی که شد حالا دیگه فکر کنم جدی جدی باید آدم شم و مثه بچه آدم! یعنی نه! مثه مامان بچه آدم باوقار بنویسم! خدایا به دادم برسسسسسسسسسسسس

*و اما یه گپ کوتاه با خان داداش جان راستش داداش جان حالا که اومدی قدمتون رو چشم     اما پیشاپیش عذرخواهی میکنم بابت این طرز نگارش! بقول خودت من معلوم نیس کی میخوام بزرگ شم نمیدونم اما هرچی بخودم فشار میارم نمیتونم جز این حرف دلموبزنم یا به عبارتی خاطره نویسی کنم!  تا یادم میاد زبون نوشتاری من تو دفتر و نامه و امثال اون همین بوده شاید واسه همینه هیچ نامه ای حتی نوشته شده تا امروز پست نکردم!

*خب جینگیل ما هم بیدار شدن فرمودن! و این یعنی اسلوتا ! یعنی وقت فینیش! یعنی تایم اوت! یعنی همون پاشو بینیم مامان کارت دارم!

پس شیرینکاری های جدید صابخونه یعنی دردونه بنده و عکسا باشه طلبتون پست بعدی ! اینشالا زوووووودی میام باز

 فعلآ همگی بای تا سلامی دیگر یا بهتر بگم بای تا به آب دهی دسته گلی دیگر !

 

*

سه سال و چهاربهار ! ........ نوروزتون مبارک

این یعنی الان من دارم شدیـــــــــــــــــــــــــــــدآ خجالت ميكشم! الان نوروزه ديگه هنوز نه؟!  خب همش تقصير اينجا كه از عيد خبري نيست ! سبزه بكار(یعنی بخر) سفره بچين شيرينى میوه خونه تکونی ! اخرشم چی؟ دریغ از یه دونه مهمونبی انصافا همین دوستامونم نکردن یه سر اینوری بیان یعنی ما رفتیما! اونا میگن خب بی مزه اس تو یه هفته هی بریم خونه هم!باشه بعدنا! مگه تا کی عیده که بریم عید دیدنی  دلم میخواست یه پست بزنم ..گذری بر این ۴ عیدی که اینجا بودیم ! بعدم بگم امسال از هر سال بهتر بود! اما همچین خورد پس کله م که.... بگذریم تعریف نداره

نوروز۸۳:

درست ۳سال و ۲۷ روز پیش یعنی ۹اسفند ۸۲( ۲۸ مارس ۲۰۰۴)چشمم به جمال این جهنم یخی روشن شد! ۰الان باز مریم جیغش در میاد!) قبلش خیلی نگران این زندگی جدید و شرایط جدید و کنار اومدن باهاش بودم اما درست از لحظه ای که شهربرفی و ابری استکهلم رو از اون بالا زیر پام دیدم رفتم تو یه بهت که بیرون اومدنش ۲ـ۳هفته طول کشید ..دیدن خیابونا ٫آدما  زبون عجیب و غریبشون همه و همه برام شده بود مثل دیدن یه فیلم خارجی! انگار باورم نمیشد خودمم تو این فیلم دارم نفس میکشم! تو روز سکوت و شبا گریه ! یه دلتنگی فجیح! اما هیچی به زبونم نمیومد ! هروقت دلتنگ میشدم مینوشتم ! نامه! نامه هایی که هیچوقت پست نشد لحظه لحظه خواب خونه رو میدیدم حتی اگه توی روزم یه لحظه چشام روهم میرفت امکان نداشت خواب مامان رو نبینم و تو اون شرایط علی بدتر از هرموقعی درگیر کار و دانشگاه ! گذشت تا ....

شب عید  جمعه بود و فرداش تعطیل اما من مثل همیشه تنها توی خونه. نه سفره هفت سینی نه سبزه ای نه اسمی از عید و بهار حتی حوصله یاداوری فردا رو به علی نداشتم.. نمیدونم چرا اون روزا بجای اینکه بیشتر حواسش به تنهایی و شرایط من باشه اونقدر درگیر کار و دانشگاه بود ..  ساعت نزدیک ۹ شب بود دیگه فضای خونه قابل تحمل نبود برای همین زدم بیرون..برف٫ سرمای زیر صفر و خیابون همیشه خلوتی که با رسیدن هر ترن یه ذره پر میشد از آدمایی که بدوبدو خودشون رو به خونه ها میرسوندن ...نمیدونم چرادست هرکی یه پاکت نایلون یا چیزی شبیه بسته خرید میدیدم پیش خودم میگفتم نیگا.. خرید شب عیده !! شاید برای دل خوشی خودم و یاداوری اون شبا تو ایرن...همش منتظر بودم لااقل علی بیاد با یه دسته گل و .......

برای بار سوم رفتم تا دم مترو و از سرما برگشتم خونه لباس بیشتری بپوشم و برم ادامه شب گردی که علی رسید ! خسته بی حوصله و .....

هیچی نگفتم .. دیدم لابلای حرفاش گفت : وای این جین شانگ فردام که شنبه اس ول نمیکنه منو ! جلسه گذاشته که ......................... فردا که شنبه اس! پس عید چی؟ من چی؟ تبریکت کو؟ 

 دیگه خودتون تصور کنین ! بهت و سکوت و اشکم یکی شد!

بعدم که فهمید فردا عیده هرچی عذرخواهی کرد که بیا بریم بیرون کنسلش میکنم ال میکنم بل میکنم.. مگه از دلم در میومد؟! اونم مجبور شد بره سر همون قرارش !

 بعله فردا شد! سال نو شد اما ........... زنگ زدم خونه اول از همه خواهرزاده م گوشی رو برداشت بعد داداش رضا سه قلوها با اون ادو ادو کردنشون آبجی داداش هادی ٫مهدی ٫بابا وای خدای من همشون اونجان ! به مامان که رسید دیگه نه من طاقت آوردم نه مامان با اونهمه فشاری که روم میومد اون اولین باری بود که پشت تلفن گریه م در اومد و اینجوری خونه ما عید شد!!!!!!!!!!!!!!!!

نوروز۸۴:

اتفاقآ تلخ و شیرینی زیادی افتاد.. شاید بهتر باشه بگم تماما تلخ !مخصوصآ اواخر سال اصلآحال روحی خوبی نداشتم بعد یک سال هنوزموندن اینجا برام غیرقابل تحمل بود ! اما نزدیکای عید تا حدی زندگیم رنگ عوض کرد ..علی یهو مهربون تر شده بود و از طرفی حرف و حدیث بچه هردو میخواستیم اما به هزار و یک دلیل میترسیدم . درکل سالی تلخی بود که داشت به خوشی ختم میشد. تصمیم گرفتم به تلافی سال قبل سفره بندازم  .ماهی و سبزه و سمنو خلاصه به زورم شده عید رو اوردم تو خونمون و الحق که جواب داد  تو این مدت دوستای زیادی پیدا کرده بودیم که همه مثه خودمون دانشجو بودن. با یکی قرار گذاشتیم سالنی رو رزو کنیم و همگی رو دور هم جمع کنیم و تصمیم رو عملی کردیم ! واقعا بهترین حالتی بود که میتونست در نبود خانواده ها اتفاق بیفته ... ۴۰ـ۵۰ نفری شدیم ! همه اومدن سفره هفت سین شیرینی و سرصدای بچه ها ..خلاصه بعد یه سال دلی از عزا در آوردیم و شدیم بنیانگذار اینجور دورهم جمع شدنها که هنوزم هرازگاهی هست  

اینباربه خوشی شروع شد و سالی  شد با یه دنیا خاطره که زیباترینش تولد دنی نازم بود و اومدن مامان بابا  انگار راسته که میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست !

اینم اولین سفره هفت سین ما

نوروز۸۵:

حالا دیگه بقول معروف از ماه عسلی در اومدیم و شده بودیم سه نفر سالی گذشت که اصلآ قابل وصف نیست برام . نه ماه انتظارش ... اونهمه دردو رنج تولد ... اومدن مامان بابا اونم تو اوج سرمای اینجا یعنی ژانویه و مهمون کوچولویی که همه چی رو یه رنگ دیگه کرد  با اینکه بعد از تولدش دچار خستگی و حساسیت شدید شده بودم و با کوچکترین چیزی اعصابم به هم میریخت و روزم رو خراب میکردم اما وقتی فکر میکنم اونقدر شیرین شیرین شیرین بود که خیلی چیزا رو تو خاطرم بیرنگ کرد.

بعله عید سال سوم اومد و سفره هفت سین ما ساده اما سه نفره شد! من بابایی و دنی جیگملم که بابایی خان زحمت کشیده بودن کچلش کرده بودن باباجون میگفتن ثواب داره موهای بچه رو بزنین و هم وزنش طلاصدقه بدین برای سلامتیش ..خان باباخانم نه گذاشت نه برداشت پاشو کرد تو یه کفش که الا بلا باید بزنیم از ته کچل کرد جینگیل منو حالا یه سال گذشته اصلآ یادش نمیاد از قسمت صدقه ش!!! همچین زد که که دیگه در نیومد!  تپه تپه در میومد ! یه تیکه اینور باز یه تیکه اونور! یکی وسط یکی کنار  ! خلاصه شده بود سوژه خنده این و اون  الانم عکسشو میذارم ولی مثلآ از اون زاویه ای گرفت که مو داره ! فوکل رو دارین!  عکس تکی که بشه گذاشت ندارم نمیدونستم یه روز قراره وبلاگ بزنم والا یه عکس خوشمل میگرفتم

وبلاخره نوروز ۸۶:

بله بلاخره خوب  یا بد این سال هم گذشت و به بهار رسیدیم ! شروعی دوباره ...سال پر دست اندازی بود .. اولین سفر ۳نفره به ایران .. اضافه شدن کلی عضو جدیدبه خونواده من جمله ازدواج داداش ته تغاری  اونم در غیاب من (این سالهای گذشته هم بود اما مصبیت های اینجا مجال دیدن و ذوق کردن نمیدادن  ) ..پیدا کردن چند دوست جدید نتی و دیدنشون  (دوستایی که حتی قبل سفرزنگ زدن و سال نو رو تبریک گفتن کاری که حتی فک و فامیل نکردن...)  و خلاصه یک سال تجربه مادر بودن و بچه داری با همه شور و اشتیاق ٬دلهره و تشویش و خاطره !  در واقع با ورود به سال چهارم شمارش معکوس برای بازگشت شروع شده .. دیگه زیاد به اونی که گذشت فکر نمیکنیم همه فکرو ذکرمون شده تموم کردن کارایی که باید این سال به اخر برسه و برگشت ! طبق برنامه علی باید امسال تا ژانویه درسش رو تموم کنه (گرچه از بچه ها هیچکی تا الان همچین هنری نداشته! اما خب قول داده دیگه به من چه  )و چون خودش میگه خسته شده و تصمیم به ادامه برای فوق دکترا نداره قاعدتا باید کم کم به فکر برگشت باشیم

راستی امسال عکس به درد بخور نگرفتم چون اصلآ خونه مون عید نشد! اما چون قول دادم فعلا اینو میذاریم .. سفره هفت سینی که از دست دنی پناه برده به گوشه کمد !!

 

 

نمیدونم سال دیگه کجاییم و در چه حالی اما حرفای زیادی با خدا دارم که فقط بعضی رو میشه به زبون آورد

خدایا..مامان بابام همیشه اولین کسایی بودن که سلامت و سعادتشون رو ازت خواستم اونقدر از زندگیشون به پای من ریختن که مطمینم تا اخرین روز زندگیم یه روزش رو هم نمیتونم جبران کنم ..پس اجر همه مهربونیاشون با تو

آبجی مهربونم که همیشه از همه بیشتر سراغم رو گرفت و من همیشه کوتاهی کردم ..همیشه تو بدترین شرایط دل خوش بودم به دعای خیر اون و مامان بابا  خداجون موفقیت و سعادت رو جواب ایمان و پشتکارش قرار بده خودش همسرش و شیطونکاش اون دخمل گل کنکوریش رو هم حواله میدم به خودت !  میدونی دیگه  

داداش رضای گلم آقای گرفتار !  همین امروز فردا تولد سه قلوهای جینگیلشه که دلم برا همه شون شده قد سرسوزن  همیشه سالم و سلامت باشن زیر سایه داداشی و خانوم گلش و زیر سایه مهر خودت  

داداش مهدی که همیشه زحمت نت اومدن و شنیدن غرغرای بنده بخاطر این مسنجر قراضه گردن اونه ( داداشی .. این برا خودت ! ..اینم برا گل نساء ت !!   ) اينشالا همين روز تو م بشي آقاي گرفتار بعد هي من به ريش تو بخندم اینشالا زودی خانومی جينگيلت درسش تموم شه بعد بقول مریم یه نی نی قورت بده که اينقده بچه های اين و اونو نچلونه

از خدا یه نی نی جینگیل مثه خودت و خانومت براتون آرزو میکنم که زندگیتون رو از اینی که هست شیرینتر کنه  بقیه ش با خودتون

و بلاخره ته تغاری آجی داداش هادی  نمیدونم احتمالآ تو ام امروز فردا اینجا سروکله ت پیدا میشه شاید باور نکنی اما اینجا تنها کسی که اندازه مامان به خوابم اومد داداشی بود مدام خواب میبینم اومدی اینجا یعنی خونمون !هیچوقت فکر نمیکردم اینقده دلم برات تنگ بشه ! (اگه مطمین بودم اینجا نمیای حرف زیاد داشتم برات! اما خب ..)

خدا جون امسال شروع تازه ایه برا داداشی و خانوم گلش  خیلی دلم میخواد اگه عقدشون نبودم مجلسشون باشم  اما حالا شد یا نشد ..از همینجا براشون بهترین زیباترین و قشنگ ترین روزها ر ارزو میکنم...

خدایا به بزرگی مهر خودت زندگیشون رو پر از مهر وعاطفه و محبت کن  من زیاد بلد نیستم با واژه ها بازی کنم ! پس میگم خدیا جون خوشبخت باشن زیر سایه مهر تو

راستی خداجون یادم رفت بگم ! یه دونه عاطفه بسه! زیاد پرعاطفه ش نکنی بیان خر منو بچسبن

و اما عزیز دل خودم ! خدا جون ..میدونم خیلی اذیتش میکنم ! آخرشم یا من اونو دق میدم یا اون منو  اما خب تو کمکش کن  میدونی که مثه همیشه سرنوشت و اینده زندگی ما گرو درس و کار اونه  میدونم که زحمتاشو میبینی ! پس بی نتیجه نذار  خداجون کمکمون کن حالا که گل به این قشنگی تو باغچه زندگیمون کاشتی باغ زندگیمون با طوفان خشم بیجای من و بی اعتنایی اون خزون نشه ! همیشه بهاری باشه  خدا جون ..صبروعشق و مهر و ایمان رو از تو میخوام .. تنهامون نذار

 

خب اینم از دللگویه های عیدانه من ! میدونم زیاد پر حرفی کردم اما خب حق بدین دیگه حرفای یه ساله ! نه در واقع ۳سال  ! شمام بر من دعا کنین ! دعا کنین کارا بر وقف مراد پیش بره و سال دیگه پست نوروزیم رو با اینترنت درپیتی ایران بزنم  اینو گفتم که بدونین شاید اینجا رفاه داشته باشم..شاید یه روز دلم برای همه آرامش ظاهری اینجا تنگ بشه اما خوب یا بد! سخت یا آسون زشت یا زیبا من کشور خودم رو دوست دارم ! دلم میخواد تو همون هوای پردود و آلوده اونجا باشم با همون گرونی با همون مشکلات اما کنار عزیزترین هام! کنار خونواده م  مسلمآ کسی که بعد ۳ سال این حرف رو بزنه زیادم از احساس نمیگه اگرم میگه حرف همیشگیه دلشه !

پس برامون دعا کنین ..

سال نو همگی مبارک ... روز و روزگارتون بهاری

التماس دعا