......

 

خداوندا ٬گناهانم لباس خواری بر تنم كرده ٬ دوری از تو درماندگی را آرایشم شده و فزونی لجن گناهانم ماهي دلم را ‌رانده است.
ای نهایت آرزوهایم!
ای زیبا ترین مطلوبم!
ای تنها پاسخگویم!
و ای محبوب دلم!
ماهی دلم را با جریان زلال توبه پذیرت زنده گردان.

*دریافتی از مناجات خمسه عشر*

یک رمضان دیگه هم اومد .همیشه عید فطر که میشه دعا میکنیم خدایا این رمضان رو آخرین رمضان عمرمون قرار نده .. غافل از یه لحظه خلوت که با خودمون فکر کنیم خب ..این هم گذشت ! که چی؟چی بودیم چی شدیم ؟ خودمونیم خدا جون چه صبری داری تو با بنده هایی چون ما !

بعد ۲ سال یا بهتر بگم ۳ سال بالاخره امسال تونستم روزه بگیرم اونم با روزهای طولانی اینجا ..حس قشنگی دارم حسی که ۲ سال ازش دور بودم ..خیلی دلم برا این حال و هوا تنگ شده بود . نمیدونم چرا هوای سرد پاییزی منو یاد ماه رمضون میندازه برا همین عاشق پاییزم . آفتاب بی جون عصرش منو یاد بعد از ظهرای ماه رمضون میندازه که با مامان پشت پنجره زیر آفتاب میخوابیدیم .

دلم آرومه ..حس زیبایی داره اما بازم یه چیزی توش گم شده ! دلم برا حال و هوای خونه تنگه . برا افطار و ربنای زیباش .. برا بابا که همیشه اول نمازش رو میخوند بعد میومد سر سفره افطار ما هم هی غرغر بچه گانه خودمون رو میزدیم ! برا مامان که هی اذیتش کنم بسه مامان انگشتات رو نمیخواد بشماری بخدا ۱۰ تاس !  ... برا سحری دور هم نشستن و چشمای خواب آلود    ... برا جیم شدنای بعدش و خواب قبل اذون

وای خدا دلم رمضان ایران رو میخواد اینجا بوی هیچی نمیده .. نه بوی رمضان نه بوی عشق نه حتی بوی تو ! همه توی بی دینی مردمانش گمه  ....................

خدا هر جا هستم توام باش ! تنهام نذار

..................................................................................................

 مدتیه احساس میکنم دنی داره یهو بزرگ میشه ! خیلی وقت بود برزگ شدنش رو نمیدیدم .خیلی کارا بلد بود اما شاید برا من زیاد به چشم نمیومد ...اما این روز یعنی بعد برگشت از ایران هر روز برام یه شیرینی خاص جدیدی داره ٬انگار یه قدم بزرگ برداشته واسه تو دل رفتن

همیشه از این که به کسی یا چیزی غیر اون مشغول باشم بیزار بود ! حالا میخواست یه مهمان باشه آشپزی باشه کتاب باشه یا خدایی نکرده کامپیوترررررر !!!!!!!!!  میکشت منو ! اما جدیدآ حساسیت خاصی رو کامپیوترنشون میده ! هرجای خونه در هر حالی باشه تا ببینه یا بو ببره اومدم تو این اتاق بدو میاد نق نق کنان سر میزنه ببینه پای میزم یا نه ! نبودم که هیچ ولی وای به روزی که نشسته باشم این پا !  میاد پاچه م رو میگیره هلم میده زور میزه تا از اتاق بندازم بیرون ! از در پام رفت بیرون یهو ساکت میشه !  اگرم دیر بجنبم و دیر به حرفش کنم و گناهم برزگتر بشه هلم میده رو تخت !! بعدم خودشو ولو میکنه روم که ........ بعله ! تا تو باشی به حرفم نکنی مامانی !

هنوز که هنوزه اولین عشقش توپه ! خیلی قشنگ و با مهارت توپ میزنه ..شب که باباش میاد کارش اینه بشینه تو بندازه اون شوت کنه والیبالش معرکه اس جیجل  .خیلی هم قشنگ با پاش شوت میزنه طوری که مربی مهدش هم تعجب کرده بود !    دوتا توپ کوچیک تخم مرغی هم داره همیشه تو مشتشه و مایه مصیبت برا ما  .. آخه ۲۴ ساعته باید سینه خیز دور خونه بگردیم و توپ از زیر مبل و میز دربیاریم واسه جناب !

همه توپهای من !

ملاحظه میفرمایید با چه عشقی خوابیدن با هم !

 

وضیعت غذاییش خدا رو شکر خیلی بهتر از قبل شده ..بدون کمک هم میخوره حتی با چنگالتازگیم یاد گرفته رو صندلی ما میشینه ! صندلی غذای خودش رو قبول نداره .عین جوجه ها میاد میشینه رو صندلی ما به زور سر و دستشو میرسونه رو میز اما اینو ترجیح میده  تقریبآ همه چی میخوره ولی نمیدونم چرا بزرگ نمیشه ! خیلی ریزه میزه اس ! هرچی لباس براش میگیرم بزرگه براش ! از قبل سفر فقط ۴۰۰ گرم اضاف شده !

................... و اما تازه های دنی مامان....................

 دایره لغات جدید  : که خیلیاش قدیمی شده اما من یادم رفت

ماشی:ماشین (mashi)           توبده : توپ بده       قوقو :اردک پرنده         اس :اسب            

نه نه: نی نی (nana)       سیب:سیب        Tack: ممنون     اندور :انگور      

 هبیج:هویچ(habij)      باطی :باطری !      سی بی: سی دی    

تاب تاب عبازی :تاپ تاپ عباسی !        عک :عکس یعنی همون دوربین (Ak)

لغات فنی مهندسی رو دارین ؟ !  خیلی کمات رو هم با گفتن ما تکرار میکنه

شبه جملات :

شبال در: یعنی شلوار در بیار ! (موقعی که  شازده  راهی دستشویی هستن

شبال پا : یعنی شلوار پاکن(اکثر زمانی که هوس دردر میکنه !)   

توبده : توپ بده (وقتایی که تو جناب میره زیر مبل !)

دیشبم یه سی دی سوخته دستش گرفته بود رفته بود سروقت کامپیوتر و دادش در اومده بود که : سی بی بذااااا سی بی بذاااااااا ! یعنی سی رنگین کمون رو بذار ببینم !

..........................................

نظم و ترتیب : احساس میکنم کم کم نظم و ترتیب رو داره میفهمه . چند بار دیده بودم وقتی چیزی رو برمیداشت میومد میذاشت سر جاش و سعی هم میکرد مرتب و صاف بذاره! معمولآ چیزی که میخوره بعد استکان یا ظرفش رو میبره میندازه تو ظرفشویی ! که البته این عمل خیر تا الان تلفاتی هم داشته !  اما کاری که این روزا یاد گرفته : سی دی ها یا خونه سازیهاش رو میاره و خیلی قشنگ دنبال هم میچینه ! بعد هم میگه Tittaaaaaaaaaaa یعنی ببینین ! خب حالا دس بزنین دیگه !

.........................................

 تشکر : یاد گرفته تا چیزی بهش میدیم میگه  Tack که به سوئدی میشه ممنون !  مخصوصآ وقتی با اولین خواهش باشه همچین سرشو تکون میده و جانانه تک میکنه که آدم میخواد قورتش بده  

چند روز پیش از یه موضوعی حسابی دلخور بودم اومدم تو اتاق در رو هم بستم ترجیح میدادم تنها باشم .. اومد پشت در در میزد که : ماماااان ماماااان ... منم دلم نیومد درو باز کردم . اهسته اومد رو تخت خودشو جا کرد تو بغلم .. زل زد تو صورتم بعد یه ماچ خوشگل از لبم خورد ! وای خدا مردم من مونده بودم بخندم یا گریه کنم ! این بار اولش نبود موقع ناراحتی من این کارو میکرد اما اینبار نمیدونم چرا دلچسبتر بود ! شاید چون قیافه ش فهمیده تر بود اون لحظه

...........................................

خب اینم عکسای ریزه پسر ما تو آفتاب سرد پاییزیه اینجا .. تو رو خدا نیگا عینی موشا میمونه  جیجلتو بخوره مامااااااااااااااان موهای نازگل خان دوباره بلند شده و حسابی فرفری .بابایی اصرار داره کوتاه کنه اما من که حاضر نیستم !به نظرم بهش نمیاد برا من تازه دلبری شده

 

خب یه چیزم ضمیمه کنم : امروز سالگرد ازدواج بنده و جناب بابایی بود ..اگرچه مثه تموم مناسبتهای دیگه بعلت تو چشم نبودن تقویم شمسی ماست مالی شد ! اما خب .......... دوسش دارم اینم میریزم به حساب

  سالروز با هم بودنمون مبارک عزیزم 

دنی مامان و یک ماهی که گذشت به گزارش حرف و تصویر

 

دوباره تنها شدم آقای پدر یعنی همون همسری جان تشریف بردن آلمان حالا بیاین منو دلداری بدین تا بقیه ش رو بعد بگم !

مابین دلداری شما منم از دنی میگم و خاطرات شیرین سفر ...

اول از همه وداع جانگدازش با باباییش بود ! خدایی بچه خیلی باباییه ! دیروزم همین بساط رو داشتیم تا تاکسی رفت این خودشو کشت ! تو پرواز جیکش در نیومد ناجور رفته بود تو لک نه خنده نه گریه نه حتی یه کلمه ! از بغلم تکون نخورد ! من که وا رفتم باورم نمیشد این همون دنی همیشه باشه !تا رسیدیم بالای شهر تهران ٬شهری نورافشان و پرنور تو آسمون شب یهو ..........  Tittaaaa Tittaaaa Tittaaaaa وای خدای من همه هواپیما رو گذاشته بود رو سرش اصلآ نمیفهمید چیکا میکنه ! شده بود عین این  بس که بچه ام چراغ و نور ندیده تو شبای اینجا !تو خیابونم چراغ ماشینا ! اصلآ خشک شده بود انگار حالا هی بگم شهر ارواحه اینجا بگین نه !

بچه م مثه همیشه خیلی زود خودش رو به همه چیز وقف داد ..تنها چیزی که براش قابل تحمل نبود و بینهایت اذیتم میکرد با اون ..شلوغی و جمعیت بود ! عاشق بازی و دوست و بچه و مهمونیه ! اما خدا نکنه تعداد از یه حدی بیشتر بشه یعنی بشه جمعیت !!!!!!!!!!!!! وای خدای من میزنه به در غربت بازی و گریه و داد و هوار !حالا میخواد مجلس عروسی باشه میخواد  روضه باشه حرم باشه یا هرچیزی شبیه اون  شب شام مامان و مجلس عروسی داداش عاطفه جان بیچاره کرد همه مون رو  اما خدا رو شکر عروسیه داداشی یه ۲ساعتی خوابید اونم تو اون سرو صدا  خب فک و فامیلم که همش اینجور جاها میدیدنش !واسه همین همه میگفتن ..واویلا ! خدا صبرت بده این چرا اینجوریه ! اونجا چطور سر میکنی با این ! حالا بیا قسم بخور بابا بچه م خیلی ام آقاست ! تحمل اینجور شلوغیا رو نداره خب!

شمال که تا جون داشت با دخمل عموهاش خوش بود و بازی کرد فقط از گرماوعرق فکر کنم یه ۲کیلویی کم کرد

مشهدم که رفتیم با خواهرزاده م دختردایی هام ..مامان و بابا ودایی م بیشتر از هرکسی اُخت شد 

یه روز صبح زود خواهرم رفتن ..دنی تا چشم باز کرد بدو تو اتاقا و دور خونه  آهسته صدا میزد :سهرووووووووو سهرووووو تموم سوراخ سمبه های خونه رو دنبال خواهرزاده م گشت و صداش کرد اخرشم گفت اِه نیــــــــــس آخ مامان فدات بشه با اون سهرو کردنت  

ــ  تنها کسآیی که باهاشون مشکل داشت ۳قلوهای داداشی بود ! راستش این عزیزان دل عمه یه نمه لوس تشریف دارن و چون خودشون ماشالاهزار ماشالا یه مهدکودک هستن کمتر بلدن بقیه رو قاطی خودشون حساب کنن ! تا دنی بهشون نزدیک میشد یکی جیغ میزد که ..وااااااااای ماماااااااااان دنی میخواد گاز بگیره آییییییییی دنی دست زد بهم !آی میخواد موهامو بکشه !بعدم تا مامانشون میومد میرفتن چقولی که آی ال کرد آی بل کرد  دنی ام انگار حساب کار دستش اومده بود هرازگاهی یه زهرچش میگرفت که جیغاشون دروغه دروغ نباشه  والا بچه م تنها چیزی که بلد نبود و نیست دعوا و زدن بچه هاست

ــ  در واقع دومین معضل بعد ازترس از شلوغی دردررفتن جناب بود ! حیاط رو ابدآ دردر قبول نداشت ها ! ۲۴ ساعت پشت این یکی در کشیک میداد که کی یکی بره یا بیاد تا خودشو بجشسونه بهش و بزنه بیرون مگه کسی جرات داشت بیاد داخل و بدون اون بره !!  واسه همین حسابی سیاه سوخته شد تو اون آفتاب

هرکی میدیدش میگفت زشت کردی بچه رو ! خدایی پارسال خیلی جیگرتر بود هرکی میدیدش عکس یادگاری مینداخت ! تپلتر ..سفیدتر و با چشای روشنتر درشت تر تریپ اروپایی خالص !  خو حالا من چیکا کنم بچه م لاغر شده بعدم حسنی آخرش به ننه ش میره دیگه اینشو که نمیشه کاری کرد

ــ  و اما دایره لغت دنی که به طرز عجیبی گسترش پیدا کرد یهو !  از وقتی اومدیم هرچی میگم تکرار میکنه در صورتی که قبلآ عمرآ دم به تله نمیداد واسه حرف زدن و این منو حسابی نگران کرده بود ..

شیر :شیل (shil)         آدون : آقاجون(adon)        مادر :مادرجون(madaar)      قب :برق(ghab)

بُلووو :برو(bolo)          دادا :دایی(dada)          غاغا : کلاغ ! (ghagha)        هبا :هواپیما(haba)

سا:ساعت(saa)         آدی :هادی(Adi)        سَهروو:زهرا(szahroo)        قبش:کفش (ghabsh)

نه :نه(Naaae)       دیس: جیش(dis)          موتو :موتور (moto)         کاغ :داغ (kagh)        الو الو:تلفن         توب: توپ(tob)        نیس:نیست(nish)       آقـّا :عکس مردونه رو دیوار حتی عکس یه شهید رو تو خیابون دید سریع داد زد آقا آقا !         ماوس :ماست (maos)         موس: موز (moos)  توجه داشته باشید در ادای حرف ـ و ـ آ ـ  اشتباه نکنین !   

 برعکس یادگیری کلمات سوئدیش تا حدی متوقف شد ! شایدم هم میگه و من متوجه نمیشم مثلآ جز TittaOj Oj کلماتی مثه Bordda   Tortta  هم میگه که نمیفهمم منظورش چیه ! اما کاملآ بروزن افعال و کلمات سویدی هستش

 اته (Atte) هم همچنان به معنی بده و بگیر هست    مادر رو اونقده غلیظ و با فتحه صدا میزد که همه غش میکردن از خنده ! مامان میگفت اخه قربونت برم هیچ پشت کوهی از قلعه اومده ای اینجور مادر میگه که تو میگی؟   کلمه نه رو هم برا مثبت به کار میبره هم منفی ! تازه بخواد بجای آره بکار ببره محکم تر هم میگه ! دنی ... مامان رو دوس داری؟ Naaaa دنی جی جی میخوای مامان ؟ Naaa

 

یه کتاب عکس داره که دیگه اسم هرچی رو بگی دست میذاره روش و تشخیص میده پنکه چیکا میکنه مامان ؟ دستاشو میچرخونه میگه اووو اووو  مسواک چی؟ دست دندوناشو میکشه و میگه اییی اییی(بچه ام مسواکش برقیه انگار )

امروز صبحونه میخوردیم دیدم نون رو برداشته میگه کیو کیوو  بعد دیدم بعله ! نون رو تیکه کردم درست شبیه تفنگ شده !! اونم ...

بی نهایت عاشق هواپیما شده ! تو فرودگاه که کشت منو  هباااااا هبااااااا هبااا ! همه فرودگاهو گذاشته بود رو سرش ! و یه نکته جالب ! نگاه تیزی داره حتی سایه یا چراغ هواپیما رو که منم شاید نبینم رو هوا میزنه و شروع میکنه هبا هبا !  یادمه شیرخوار بود ..شاید کمتر از ۲ـ۳ ماه شیر میخورد یهو ول میکرد رو هوا خیره میشد ! بعد میدیدم اووووووووووو یه پشه یا حشره اس ! بخدا من چشام نمیدید این رو هوا میزد ! الکی نبود همیشه از شیرش میموند !

 اینم یه آلبوم از دنی و دومین سفر ایرانش

 ـ 

خب اینم سیر تا پیاز دنی تو این یه ماه و نیمی که گذشت ! بستون شد ؟  حالا بیاین به من برسین

آقای همسری جان موفق به دریافت جایزه سفر آلمان برای کنفراس شدن به عنوان محقق جوان خداییش ایول عزیزم  اما آخه چی نصیب من میشه جز تنها موندن؟! اونم منی که میمیرم یه شب تنها بخوام خونه باشم .  آلمان چین ایتالیا انگلیس هلند بعدم که امروز فردا ویزای آمریکات درست میشه ... اونم با جایزه سفر ! اونم تنهایی !  جایزه هاشم که همش به درد خودت میخوره خو !  اما بازم باشه تو موفق باش تو بالا برو تو راضی باش از نتیجه٬ من راضی ام  حالا بماند یه بارم منو نمیبری همراهت ٬هی میگی من درگیرم تو تنها میمونی هتل حوصله ت سر میره ! حالا بماند برا هر سمینار هر کنفرانس یه هفته باید لب تابت رو عین یه هوو تحمل کنم  حالا بماند منم عینهو کتاب جزوه میبینی وقتی خونه ای حالا بماند داغ یه سفر کشتی رو رو دل ما گذاشتی از بس کارداشتی و درگیر بودی  

حالا بماند نق بارونت میکنم! اما بخدا ته دلم قند آب میکنم وقتی میبینم همیشه تکی و اول  خدا همیشه همراهت  به هرچی میخوای برسی اما !!!!!!!!!!!!!!!!! من و دنی رو فراموش نکن ! زندگی رو خودت رو شادابی و جوونی رو فراموش نکن

 

خب ..دلداریم که ندادین گفتم خودم یکم نق بزنم دلم نگیره  پس صداتون در نیاد !

سفرنامه !

 

و حالا اینجا استکهلم است

شهر سکوت ..آرامش٬دنیای سبز و زیبا٬خنکای پاییز و دور از هر هیاهو٬ عالمی پراز لبخند...

شهری در غربت 

عکسایی از توی هواپیما  1   2   3

آره برگشتم .. ۵روزه از اون سرزمین گرم و سوزان پرترافیک و پردود برگشتم به همین دیار.. اینقدر تو این سفر اذیت شدم که از همون بدو ورود احساس کردم پا گذاشتم تو یه خلاء تو دنیایی بدون آدم ! اما بازم تا اسم ایران میاد دلم میلرزه !هرکی دیگه بود میگفت مگه مغز خر خوردم برگردم ! اما من هنوز اونقدر دیوونه هستم که دلم بخواد برگردم و تو همون دنیای استرس اما در کنار عزیزام زندگی کنم .

و اما سفرنامه !

پنجشنبه ۲آگوست پرواز با ۵ساعت تآخیر بلند شد و فقط یادم میاد تا رسیدیم خونه داداش جان ساعت ۳ نیمه شب بود ! اولین چیزی که شاخم رو در آورد ! تهرانی تمیزتر از همیشه با یک دهم دود و دم و ترافیک همیشگی!

صبح خروس خون یعنی از ساعت ۱۰ آقای پدر شوهر شروع کردن به تماس گرفتن که چرا راه نمیوفتی  از من خواهش که بابا داغه بخدا حالم من هیچ ! دنی اذیت میشه تو این گرما ! و از ایشون اصرار که بدو ما دلمون تنگید ! بماند که با چه مصیبتی اون شب خودمو رسوندم شمال و چقدر تو راه حال جفتون بد شد از گرما و دودی که خوردیم ! اما خوب مهم این بود که زود برسیم !

۴روزی اونجا بودیم ..نه کسی اومد و نه کسی رفت ! مثه همیشه !تنها چیزی که برام موند آبپز شدن تو گرمای فجیح و بی سابقه اونجا بود و بس ! باور کنین گاهی احساس میکردم الانه بمیرم !همچین گرمایی تو عمرم فقط یه بار دیدم اونم سال اول عقدمون که برا اولین بار مرداد ماه میرفتیم شمال ..اون سالم حالم اینقدر بد شد که به بیمارستان کشید !  دنی هم که فکر کنم تموم آب بدنش خشک شد بس که عرق کرد .هرکارم میکردم بیرون نره و زیر کولر بشینه بی فایده بود . 

یه شب بساط کباب علم کردیم و رفتیم آب معدنی قرمض و یه شب هم با برادرشوهرای گرام و جواری عزیز رفتیم دریا من سیر دریا نمیشم که !! اینهم یادگار اون روز ..

 دنی و طبق معمول سطل شن بازی

دنی سوار بر موتور یه آقاهه که ازش خوشش اومده بود

طبق معمول در حال آب بازی توی باغ ...

و اما مشهد :

بلاخره خونواده عزیز همسرجان رخصت دادن تا بریم دیار خودمون ! مشهد ... بازم اولین چیزی که خورد تو مخم ..آسمونی بی نهایت تمیز که میشد تا اون ته تهای شهرو دید زد! و هوایی خنک و ملس !شهری تمیزوخالی از زوار(میدونم الان همه فحشم میدین ..! اما نمیدونین که ۱۴ میلیونی شدن تو تعطیلات یعنی چی !  ) آی حال کردم بخدا !  اما چه فایده باز نمیدونم ملت از کجا بنزین گیر آوردن ریختن سر ما

اول از همه خوردم به شام نذری مامان که هرسال همین موقع اس و شانس من اما رضا قربونش برم  سال همین موقع منو میطلبه ! انگار ایشونم میدونن بنده چقدر شیکمو و شله دوست تشریف  دارم  بعد اون هرچی زود اقدام کردیم به تهیه و تدارک عروسی بازم دیر بود انگار  صبح دنی رو میذاشتم پیش مامان و میرفتم ساعت ۳ هلاک میومدم باز ۶نشده راه میوفتادم ۱۰ شب میومدم ! فقط دلم خوش بود زودتر کارامو انجام تو این فرصت کم اما همین گیر و دار .........

مامان بزرگ حالشون بد شده! ..چی ؟ سکته کردن !  خدای من اصلآ باورم نمیشد ..دیشب خوش و خرم اومده بود دیدن من ! حالا ...اونم الان ! درست یه هفته قبل مجلس

همه چی قفل کرد یهو ! هیچکی دستش به هیچ کاری نمیرفت .. بابا بجای تالار و خرید عروس ۲۴ ساعت بیمارستان بود و و ما هم مات و مبهوت گوشه خونه ! فرصتی هم برای جلو انداختن مجلس نبود چون درست ۶روز قبل ما برادر عروس مجلس داشت و ..

عملا کارا موند و همه نشستن به خدا خدا کردن و دعا برا سلامتی مامان بزرگ  ... کارتها اینقدر دیر پخش شد که هیچ کس از فامیل ما تو عروسی نبود .شام درست شب قبل سفارش داده شد ٬ میرفتیم دیدن عروس از گل فراموش میکردیم ! میرفتیم خنچه برون از شیرینی یادمون میرفت ! خلاصه همه برنامه ها با بی برنامگی و استرس عجیبی دقیقه نود انجام شد همه گیج و منگ دور خودشون میچرخیدن انگار !خدایی وقتی فکر میکنم هرکی دیگه جای خانوم داداشی و فامیلشون بود دادش در میومد  خیلی آقایی کردن ... مثلآ مجلس داداش ته تغاری بود بادنیا شور شوق قرار بود از هر روزی قشنگتر باشه اما ...

بازم بخیر گذشت و اون شب به شادی تموم شد تنها چیزی که یادم نمیره لحظه ورود داداشی بود دوش به دوش عروس نازش  نمیدونم چرا ناخوداگاه گریه م گرفت ...

شب بعد مجلسها خسته از  همه این ماجراها رفتیم دیدن عروس دوماد ..بابا از صبح کسل بود و خواب آلود اونم بابایی که تا نمی افتاد اسمی از مریضی و کسالت نمیاورد ! موقع رفتن تو آتاق در حال آماده شدن بودم که ...

ای خدا مرگم بده ..ای خدا ........

صدای جیغ مامان بود ! حتمآ دنی تو پله ها بوده و .......... وای خدای من ...

دویدم سمت پله ها اما قبل اون چیزی دیدم که خشکم زد ! بابا افتاده بود کف سالن و مامان که بالا سرش شیون میکرد .......................

بقیه هم مثه من جیغی کشیدن و هرکدوم به گوشه ای فرار کردن ! باورم نمیشد اونی رو که بچشم میدیدم

تن بابا مثه یه کوره داغ داغ بود ..شروع به پاشویه کردیم تا اورژانس اومد . و در نهایت معلوم شد سرماخوردگی کهنه ای که تو وجودشون بوده باعث عفونت ریه و در نهایت تب بالای ۴۰ درجه شده . تنها چیزی که جای شکر داشت این بود که اسمی از سکته نبود ! آخه بابا هم سالهاست بیماری قلبی و فشار خون داره و ...

باز هم خدا رو شکر .. گرچه هنوزم اون صحنه مثه یه جهنم جلو چشمم رژه میره و نگرانی یه لحظه آرومم نمیگذاره اما باز هم شکرت خدا .. میتونست از این بدتر اتفاق بیافته

با اون اوضاع که تشریح شد دیگه خودتون بخوانید حدیث مفصل ! برگذاری مجلس عروسی که اونهمه براش ثانیه شمردم .. مریضی بابا و تازه بعد همه اینا یادم اومد کمتر از ۴روز وقت دارم برا ریکانفرم بلیط برگشتم ! بلیط تهرانم که از همون اول گیرم نیومد و قیدش رو زدم ! گفتم اگه روز فروش قطار گیرم اومد که اومد نشد با اتوبوس یا سواری میرم !

بعد کلی تماس بی نتیجه با نمایندگی ایران ایر و آزانسها آخرش راه افتادم حضوری برم ! اینقدر شلوغ بود و غلغله که هی آقاهه میگفت خانوم نوبتت نمیشه ها ! برو فردا صبح زود بیا ! منم لجبازتر از اون گفتم هستم حالااااا ! تا ساعت ۱۲:۱۰ که نوبتم شد ...

خانوم ! بلیطتون ۱۰ دقیقه پیش از تهران باطل شده !

جانــــــــــــــــــم ؟!

تا حالا که نمیشده اما خب قانونه خانوم ! شلوغه و اوضاع بحرانی راس ۷۲ ساعت باطل میشه !

بله به همین راحتی ! راس ۷۲ ساعت بلیطی که اوکی بوده و پولش پرداخت شده به دلیل تاخیر در تایید مجدد باطل شد ! اونم درست زمانی که خودم عین دسته بیل اونجا نشسته بودم !  فقط موندم این تاخیر های نجومی پروازی کجای این قانون ثبت مشن که ما بیخبریم !

دیگه حوصله شرح این یکی رو ندارم ! همینقدر بگم ۲روز هم با دهان خونی و دندون باندپیچی مهمون نمایندگی ایران ایر بودم بابت درست کردن این گندکاری ! همزمان یه پام دندون پزشکی برا کشیدن دندونهای عقل و از اون طرف هم مجلس شام پاگشای عروس ! چه باحاله نه ؟!!!!!!!!

دندون ها رو کشیدم ..دوندگی ثمرداد و بلیط تهران هم اشانتیون شد بابت گندی که زده بودند(البته رایگان نه ها ! ) ..مهمانی مامان هم با خستگی تمام بدور از تکلفات مرسوم دست تنها برگذار شد و تازه من موندم با چمدونی که هر وسیله اش یه گوشه خونه بود ! و عروسی عمو ته تغاری که یه عمره دارم سر به سرش میذارم بابا تو که هنوز عذب میگردی !! اما به جان خودم دیگه حالش نبود !  گفتم بگین یاسی رفت ! نیست اصلآ ! اصلآ وجودمو حاشا کنین

شال و کلاه کردم زدم خونه داداشی .. یکی از دوستای عزیز یعنی همین جناب خانوم و آقای تربچه خان درست ۲شب پیش جشن ازدواجشون بود و برای ماه علس راهی مشهد شده بودن ... منم که فقط میخواستم از این همه هیاهو فرار کنم و یه نفس بکشم همه راه انداختم بریم طرقبه ! اونم شب قبل سفر !!!!!  ..بعد اونهمه فشار واقعآ نیاز داشتم جای همگی خالی به من که خوش گذشت  جای علی سر این سفره خالی   ! چقده یادت کردم اونجا عزیز البته ببخشید کباباش نرسیده هنوز ! کباب خورون اونم بایه دندون چلاق !چه شود !  به من بی نوا که فقط سوپ رسید اما نوش جون اونایی که تا استخونشم خوردن !  بشقاب عروس دوماد عزیز  که گویا از شب عروسیشون هیچی نخورده بودن طفلیا! 

و حالا این شما رو یاد چی میندازه ؟  ملاحظه بفرمایید  بقول آشنای عزیز یحتمل یاد جزیره آدمخوارها نمیافتین ؟  ظرف غذای اون یکی شادوماد ! اصلآ منظورم جناب آقا و خانوم تربچه نیست ها

 

بعله خلاصه فردای اون روز مثه اینایی که میخوان برن پیکنیک ۲ ساعته بار و بندیل سفر بستیم و یکی بردار یکی جابذار راهی دیار خویش گشتیم ! البته باز هم ناگفته نماند با پروازی معادل ۳ ساعت تاخیر (یادتون نرفته که اینم جز همون قوانین بود ! )

رسیدن همان و یک روز تمام با دنی چپ کردن همان ! خوابیدیم تا فردا صبحش ! بس که خسته بودم هیچی نفهمیدم ..

زیادی شد واسه یه پست..میترسم همون ۴ نفر همراهی هم که دارم( !!!!! ) از دست برن .عکس هم که دیدین نتونستم بذارم نمیدونم باز بلاگفا چه دردشه ! پس توصیف حس و حال برگشت . کارایی جدید دنی و یه خبر خوب باشه طلبتون پست بعد

اینشالا زود میام

فقط دعا فراموشتون نشه  برای همه مریضا ..همه پدرمادرای عزیزی که هستی و زندگی بچه هاشونن