طولانی ترین عید قربان

سلام

خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ فقط اومدم یه تبریک بگم :

جمیعآ عیدتون مبارک

 

در واقع امشب بلنترین شب عید میشه ! طولانی ترین عید قربان

پس شب یلدا به همتون خوش بگذره


ما با اجازتون داریم میریم مهمونی اما نمیدونم اونجا هم خبری از هندونه و انارهست یا نه ! اما شماها اگه خوردین دل درد بگیرین اگه جای منو خالی نکنین ! (حالا دل درده دل دردم که نــــــــه ! اما خو نامردین روح منو یاد نکنین اون وسط ! اصلآ نمیگین بجه اینجا بی هندونه و انار چیکار کنه امشبه رو

بیشتر از همه خوش به حال اونایی که امشب مراسم شب چله ای برا عروس دارن منم میخواااااااااام !(البته منظور خوشی هاشه نه بریز بپاش و چشم و همچشمی های این روزاش ) دوتا داداش دوماد کردیم تو این ۴ سال هیچکدومش شب چله ای بنده یعنی خواهرشور کوچیکه نبووووووووودم امشبم لابد پسرعمه جان برنامه داره .

خب عکس و حرف و خبرای جدید باشه طلبتون دوشنبه گوش شیطون کر !!!!!! اما همینقد بگما ..دارم عمه میشــــــــــــــــــــــــم بار اولم که نیس ..خدا یه بار یه ۳ قول تو دومنمون گذاشت ! نه یعنی تو دومن مامان باباشون اما خو اگه اونا رو کلآ یه جا حساب کنین این بار دومه بعده ۵ سال دارم عمه میشـــــــــــم

یه عالمه عکس دارم اما هنوز رو دوربینه ..باشه دوشنبه ..پس فعلآ دست خدا به همراهتون هندونه ها نوش جانتون نی نی هاتونو ببوسین باباهاشونم با خودتون !

تولدم مبارک ! یه پست عکس عکسی !

به ما نیومده زود به زود آپ کنیم ! بیخیال ما

خیر سرم خواستم یه پست مخصوص برا تولدم بزنم و حداقل خودم خودمو یکم تحویل بگیریم ! بقیه که نه یادشون میاد نه وقتی یادشونه به رو خودشون میارن !!!!!

آره امسال هم ۲۰ آذر گذشت ..بی مزه مثه هرسال !و فقط مثه همیشه انگار برا طنازم خیلی مهم بود فدات بشم من یه جااااااااااا که اینقذه هواست به ننه ت هس جیجل ! 

جای همگی خالی بلاخره رفتیم کشتی ! طلبید دیگه ! سوئد کسی بیاد و کشتی نره یعنی فحش ناموسی ! که ما بلاخره بعد ۴سال توفیق داشتیم  جای همه خالی یه سفر دو روزه بود به فنلاند که البته کلآ ۵ ساعتش رو خشکی بودیم باقیش خیس و تر وسط آبهای نیلگون خلیج همیشه Svenska 

پسرکم هم زیاااااااااااد خون به جگر نفرمودند یعنی با گرفتن حق الحسابی معادل شونصد ساعت بازی در اتاق بچه ها نهایت همکاری را با ما فرمودند!

این هم یه فیلم کوچولو  که ترسیدم حجم صفحه رو ببره بالا لیک دادم (توضیح : خدادی یعنی خدافط! )

البتـــــــــــــــــــــه این رو هم اضافه کنم ! جناب ترسو خان روز اول عین خاله خان باجی ها فقط با کاسه بشقاب و کالسکه بازی میفرمودند و فقط نقش توپ جمع کن رو داشتن !!!!!!

نمیدونم چرا اما عجیــــــــــب ترسو ه !! از استخر توپ میترسه ! عاشق آب بازیه اما استخر یا دریا میبینه  غش میکنه از گریه ! از جاهای شلوغ متنفره ! نمیدونم چرا اینقدر از ازدحام و صدای بلند میترسه چیکارش کنم ؟؟؟؟؟ یه شب بردمش جکوزی کشتی گفتم یه کیفی بکنه داشت از ترس و لرز غش میکرد ! کشتی رو گذاشت رو سرش تا آخرش بیخیال شدم

.............تازه های قدیمی شده ............

 رفته بودیم خرید موقع برگشت جلو دریه فشیون لباس بود ما هم ندید بدید ! واستادیم از دور به تماشا ..چند روز بعد یه مجله گرفته بودم نگاه میکردم یهو گفتم اِ اِ عـــــــــــلی ! اون فشیونه ! (اشاره به عکس) خودتو دیدی ؟!  ..یهو دنی شروع کرد با یه حالت خاصی عین طوطی .. خوت دیدی ؟ها ؟خوت دیدی ؟ خوت دیدی؟ ها ؟ خنده دار تر از تلفظش حرکت سر و ژست ادای کلمه اش بود ! مردیم از خنده !  هنوزم تا مخواد جلب توجه کنه و حواس ما رو از چیزی پرت کنه شروع میکنه ! ماما ..خوت دیدییییی ؟

** قوطی شکر رو آورد داد دستم : ماما شیکـــــــــــــر آخ فبونت بشم من  گفتم :مرسی مامان . حالا این چیه ؟(بسته نمک) دنی : نِمــــَـــــک Nemaak !  خدایی هیچ نمکی ای اینجور با غلظت نمیگه نِمَک که این میگه !! اینقد گفته و خندیدیم که حالا تا میگیم این چیه میگه شــیکر !

***چند وقته احساس میکنم دوباره برام یهویی بزرگ شده ! رفتاراش عکس العمل هاش احساساتش لوس کردناش حرف زدنش همه چیزش فهمیده تر و عاقلانه تر و حساب شده تر از یه هفته پیشه انگار

***غذاش شکر خدا خیلی خیلی بهتر از قبله ! در واقع همه چیز میخوره و ۲۴ ساعت هم اگه بهش میوه یا شیر بدم میخواد ! اما وزنش انگااااار نه انگار ! فیلم تولد پارسالشو میدیدم آخ مامان فداشششششششش با اون اردکی راه رفتنش ! قیافه و تیپیش انگار هـــــــــیچ فرقی نکرده ! نمیدونم چیکا کنم ! فکر کنم به زور ۱۱ کیلو بشه !

خب اینم دو عدد اشانتیون :

اینجاس که میگن پا تو کفش بزرگترا نکن بچـــــــــــــــــه

 و باز هم عسل مامان غرق در رنگین کمان

................و هم اکنون خبرها از اقصانقاط خانه ما ..................

بعله حالا نوبت اخبار واصله اس !

اول از همه تولدبنده بید که ماس مالی شد رففففففففففف پی کارش !  (البته بگما ! علی یادش نرفته بود ..بقول خودش از ترس فراموشکاری از یه ماه قبل زده بود به دیوار اتاقش اما خب کادوش محدود شد به یه دسته گل ! چون بقولی هیچی لازمم نیس دم رفتن ! مگه یه چیزای گنده گنده که جای بردنش نیس ) بعد نود بوقی یه دوست هم ما رو شرمنده فرموده ۲عدد شمعدون کریستال جیگررررررر برام آورد که واقعآ سورفی رایز ! شدم حالا بماااااند که چند سالم شده چون هنوزم مثه همه خانوما سکرته !!!!! مخصوصآ که هرکی میبینتم کمه کم ۲-۳ سال پایینتر حدس میزنه  آخ چه کیفی داره !

دوم: تز جناب همسر جان عزیز دیروز به دستمان رسید  به روش که نیاوردم زیاد لوس نشه ! اما خـــــب بسی شعف ناک گشتیم با دیدنش ..مخصوصآ که خودش و سوپروایزرش خیلی خیلی از کاری که ارائه دادن راضی ان ..هوارتا هم PaPer و مقاله ضمیمه ش شده که همش کار شخص خودشه ! خلاصه همگی یه صلوات بلند برای سلامتی جناب شوشوی افتخارآمیزِ انیشتن عزیز ما یکی هم اسفند دود کنه من ندارم

سوم : خواهر جونی یه دونه آجیم داره میااااااااااااااااااااااااااااد ... این هفته نه هفته دیگه میاد تا چشمش به جمال یکدونه آجی جیجلش یعنی من روشن شه !

چهارم : اینجانبان یعنی من آقای همسری و دنی جیگری دقیقآآآآآآآ یه ماه و نیم دیگه مهمان این دیار غربت عزیز هستیم ! یعنی آغوش خودتون رو باز کنین که اومدیــــــــــــــــــــــــــــــــــم ! (هر کی ام الان تو دلش فحش میده که ای خاااک بر سرت ! اونجا رو ول کردی میخوای بیای اینجا چیکار (هرکی فحش بده آینه آینه  ! ) یعنی این آسایش و آرامش و زیبایی و خارج و همش تقدیم به شما ! تشریف بیارین ! ما نخواستیم )

خب ..خوب فهمیدین دیگه ؟ بنده یه ماه و نیم وقت دارم .. آبجیم داره ۲ هفته ای میاد ... تولد دنی ۱۵ روز دیگه اس ... یه سفر کشتی با خواهرم در پیش داریم ... یه بلیط Diney On Ice ... یه سفر ایتالیا ... دفاع علی و ۲عدد مهمانی پشت بندش ! ... و بلاخره بازگشت به وطن ! این خونه هم که اصلآآآآآآآ قرار نیست خالی بشه تمیز بشه !! بارو بندلیلی هم انگار نداریم که بخواد جمع بشه ! ووووووووووووووو  

عمق فاجعه رو درک کردین با بیشتر بگم ؟!

دنی و روزای زیادی که گذشتند :

 (حرفای خودم باشه اون آخر)

اول دنی

*** من در حال نوشتن پست قبل بودم که دنی اومد و با اشاره به جارو گفت:مامااااا ! جالوووو (جارو) جالوو ..اووووووم اوووووووووم و ادای جارو کشی !

خندیدم :آره مامانم جاروه  .خلاصه ۲ـ۳بار اومد گفت منم همینجور جواب دادم تا اینکه .....

رفتیم آشپزخونه ! وااااااااااااااااااااااای دانیاااااااااااااااال کی اینا رو ریخته مامان ؟! (یه بسته سبوس گندم که ریخته شده بود کف آشپزخونه)

دنی : ووووووووووای ووووووووای نچ نچ نچ (با حرکت دست به علامت ووی ووی ووی!)

میگم: کی اینا رو ریخته مامان ؟؟ دنی : وی وی وی (باز میزنه رو لپش ! ) اه اه اه ! و شروع کرد با ناخونای کوچولوش دونه دونه برداشتن دونه ها ! و گفت : جَم جَم (یعنی اه اه کثیف شده بجا حرف زدن بیا جمع کنیم ! )

تا خم شدم جارو دستی کوچیک رو دیدم اون بغل ! الهی بگردددددددددددم  تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره ! بچه م برا همین جارو میخواست ! وقتی دیده بود من نگرفتم مطلب رو خودش دست به کار شده بود با جارو دستی ! بعدم با ناخونای به قول خودش کوشول ش شروع کرد فدات بشم مامانی

*** بابایی در حال نماز خوندن ! مامان طبق معمول پشت کامی ! شترق !شتررررق ! شترق! لابد باز دنی مهر بابایی رو برداشته و دادا بابایی اینجوری در اومده ! (گرچه ما از دستی این بزغاله هرکدوم ۲۵ تا مهرمیذاریم تو جبب موقع نماز !)  ....... هان ؟! ...... بابایی در حال نماز و دنی که خیلی جدی با بیل خاک بازیش بالا سر بابایی بعنوان مهر امین کنتور میندازه با هررکوع و سجود یکی فرود میاد تو ملاج بابایی!  طفلک بابایی ! خودشم نمیتونست جلو خنده ش رو نگه داره تو نماز چه برسه به من !

*** ماماااااا مامااااااا kom ! mama kom har جان مامان ؟ (فلش مموری باباش رو نمیدونم از کجا برداشته بود و نشون میداد و اشاره میکرد به لب تاب)  ماماااااا Titta  ای بابا کامپوتر ای dar ای  (این ای یه حرف ربطه که از کلمات جمله میسازه ! ) دید من به روم نمیارم دستمو گرفت برد .. به زور رفت بالا صندلی مموری رو فشار داد پشت لب تاب باباش که ماماااا  Titta Titta ای بابا کامپوتر !!       اخه موش بخوره تو رو ! من تا دوسال پیش نمیدونسم فلش مموری خوردنی یا پوشیدنی حالا تو ه جزغله از کجا میدونی اون چیه که باز به کجا باید وصل شه !!

*** عکس دوتا دلفین که دارن توپ بازی میکنن . دنی : توپ بده توپ بده (با این حرکت دست) یعنی این دلفین به اون یکی میگه توپ بده من !

***عکس یه گیتار . دنی : ماماا Titta بعد شروع کرد به سینه زدن !  قربونت برم آخه گیتار چه ربطی به سینه زنی داره ! (چشم خاله ت روشن) بعدها که همین کار رو با راکت تنیسش کرد تازه فهمیدم این یعنی مدل گیتار زدن !که گیتار رو روی سینه قرار میدن و با دست میزنن رو سیماش ! آخه تو ننه ت گیتاریست بوده یا بابات مامان جان !

*** راکت تنیسی که اشانتیون هپی میل مک دونالد بوده دنی : مامااااا اَم اَم ! اووووم gotte gotte من : جااااان ؟  آهااااااان ! اشاره میکنه با مارک مک دونالد که گوشه راکته ! به یاد خوردنی ش !

*** مامااااااااااا کامپوتر برق سی دیییی (بعد هم شروع کرد به نی نای نای) یعنی بیا کامپیوتر رو روشن کن سی دی رنگین کمان بزار ببینم !

*** نماز میخوندم که طبق معمول نوار آرین رو برداشت از رو ضبط که باز بره دل جیگر بکشه بیرون!.. زیر چشمی(کاملآ زیر چشمی !) یه نیگاه انداخت دید چیزی نگفتم یه نیم قدم با نوک پا رفت باز زیر چشمی یه نگاه ..یه سر سوزن نوک پا بازیه نگاه .. یه قدم(عین دزدی که بخواد جلو چشم صابخونه چیزی کش بره! مردم از خنده وسط نماز)

کلآ هروقت ساکت میشه یعنی یه جایی مشغول خرابکاریه ! و هروقتم دست گلی به آب میده خودش بدو میاد که ماماااااااا (Komm) ووووآیییییی Oj Oj Oj. مثه وقتیایی که میزنه همه برنامه های بقول خودش کامپوتر رو به هم میریزه و میندازه تو هنگ یا نوارکاست رو کلآ میکشه بیرون ! حیوونی این نوار آرین که صبح تا شب یا میخونه یا دل و جیگرش بیرون کشیده میشه !و حیوونی تر ما که ۲۴ ساعت ۲۸ ساعت مجبوریم اینو گوش کنیم و گاهی برای همراهی با دنی نی نای نای هم بنماییم !

علایق :

هوا (هواپیما) هنوزم که هنوزه رنگین کمان !(حد اقل روزی یه وعده) توووب ! (توپ از سایز یه متری بگیر تا کوفته قل قلی و کاغذ مچاله شده و دونه انگور ! ) دَدَر ( یا لااقل یه ۲ـ۳ساعتی با کفش تو خونه راه بره ! روزی ام ۶۰بار کفش من و باباش رو پاش میکنه بره دَدَر !) نوار کاست آرین پیام بازرگانی (دنی---->) بَسَنی (بستنی ! حتی شده ماست سفتم قبوله جاش  ) وباباااااااااااش !!  ما هم کشک !  از ما فقط یه کوشول دی جی میخواد همیشه !

......................................................

.........................

اینبار بر عکس همیشه تا وبلاگ رو باز میکردم دلم میگرفت ! برا همین ترجیح میدم زودتر به روز کنم تا پست قبلی از جلو چشمم بره کنار

میخواستم پاکش کنم اما فکر کردم بد نیس یادی ازش بمونه بلکه بیشتر قدر این نعمت و هدیه ناز خدایی رو بدونمو ممنون از همه دوستان عزیزو کامنت های دلگرم کننده شون .. خدا خودش نگهداری فرشته های نازنینتون باشه

اما یه چیز جالب!

روز بعد از اون اتفاق زنگ زدم به خواهرم که نذری رو کردم از طرف من ادا کنه ..شبش مامان زنگ زد ! مامان : خب پسر من چطوره ؟ من:خووووووب ! فقط یه کوچولو شیکمش بهم ریخته .  مامان: خب از پله هام که میندازیش ! من : جاااااان آبجی چیزی گفت ؟!(از اون بعیده) مامان : نخیر ! دیشب خواب دیدم ! عینآ صحنه ای رو که اتفاق افتاده بود مامان همون شب خواب دیده بود !  موندم چی بگم ! فقط گفتم خب حالا که دیدن خودتون ! صحیح و سالمه ... پس نگران نباشین  با این حال محض اطمینان بیشتر داداش جان ما رو احضار کردن پشت تلفن چت(چت تلفن وبکم هم زمان) تا با نظر کارشناسانه مامان همه چی تآیید بشه ! بقول بابایی : صحنه جرم رو کامل بازسازی کن زووود !!

قربونت برم مامان که اینقده عزیزی و نگران ..اینقد دلت پاک و مهربونه که اگه اون سر دنیا ما یه آخ کوچیک بگیم همون لحظه به خوابت میاد !برامون دعا کن مامان جان .. خیلی دلم براتون تنگ شده ..من سلامتی وعزت شما رو از خدا میخوام شما هم دعای خیرت رو فراموش نکنکه بهترین پشتیبان زندگی آدما همین دعای خیر و رضایت پدر مادراست

کابوسی در بیداری

بعله همه اون چیزی که تو پست قبلم خوندین عین حقیقت بود ! بیدار بیدار

پنجشنبه هفته پیش:
مهمان داشتیم و دم رفتن مشغول خداحافظی بودم که یهو صدای جیغ دنی از تو سالن اومد .. طبق معمول از صندلی بالا رفته بود اما سرخورده بود و سرش خورده بود به میز. کمی شیرش دادم و یخ رو پیشونیش گذاشتم ..آروم شد اما آثارش رو پیشونی موند.
همون شب شام میخوردیم که شروع کرد به نق نق ..علی بلندش کرد بذارش پایین که یهو بالا آورد .خیلی ! منم حسابی هل کردم چون میترسیدم از ضربه سرش باشه اما هوشیاریش و ظواهر امر نشون میداد از غذایی بوده که خورده.با این حال صبح صدقه بیشتری براش کنار گذاشتم تا خیالم راحت تر باشه (چون مدتها بود از این اتفاقات پیش نمیومد براش).
فردای اون روز یعنی جمعه :
از دانشگاه علی برمیگشتیم هوا تاریک بود و برف هم شروع به باریدن کرد. سایبون کالسکه رو تا انتها باز کردم و رویه بارونی رو هم کشیدم روش .. به مترو که رسیدم اخم هام رفت تو هم ..به پله های طولانی و شیب داری نگاه میکردم که سر اومدن بدون کمک گیر کرده بودم توش ! آسانسوری در کار نبود دو طبقه پله با یه پیچ اون وسط و ریلی که مخصوص کالسکه بود و پیرزنی با یه ساک دستی که این پا اون پا میکرد چطور پایین بره.
هنوز درست نزدیک ریلها نشده بودم و میخواستم به پیرزن بگم صبرکنه من برم بر میگردم و ........
یهو احساس کردم دستام خالی شد !
نفهمیدم چطور اما کالسکه رفت
به سرعت برق پایین رفت و به دیوار روبرو کوبیده شد
وارونه شد و پرت شد پایین پله های بعدی
خدای من حتی الانم یادآوری اون صحنه دست و تنم رو میلرزونه
فقط جیغ کشیدم و داد میزدم خدااااااااااا ..بچه اممممممم
مردمی که جمع شده بودن تا من برسم دنی رو بیرون کشیدن و دادن بغلم
باورم نمیشد حتی صداش رو دیگه بشنوم اماجز صدای گریه اش هیچ چیزدیگه ای نمی شنیدم اون لحظه
دست به سر و صورتش میکشیدم و میلرزیدم . ظاهرآ جز یه کبودی کوچیک اونم درست جای دیشبی هیچ جیز دیگه نبود ! اونی که زنگ زده بود به آمبولانس دوباره زنگ زد و گفت نیازی نیست فعلآ
باورم نمیشد ..مخصوصآ وقتی کالسکه درب و داغون رو اون گوشه میدیدم ! امکان نداشت ! امکان نداشت ! هیچی مگر یه معجزه !
دنی آروم شد و با یکی از مغازه دار ها رفت داخل مغازه و من .. تازه بغضم ترکید
فقط میلرزیدم و اشک میریختم ..شماره علی رو گرفتم اما قطع کردم .. موندم چی بهش بگم که سنگ کوب نکنه پشت گوشی
همونطور اشک ریزان و لرزان برگشتم خونه .. دنی رو بردم پیش یکی از دوستان که پزشک بود تا خیالم راحت بشه ..ظاهرآ جز همون خراش چیز دیگه نبود
هیچکس باورش نمیشد ..حتی همون مغازه دارها که خودشون با چشم خودشون دیدن فکر میکردن بحث سر چند تا پله است !!!!
اون شب وحشتناک ترین شب عمرم شد .. تا چشم به هم میذاشتم اون صحنه جلو چشمم میومد و نا خواسته جیغم در میومد
اگه رویه کالسه باز بود .. اگه اون کاپشن و کلاه گرم تنش نبود .. اگه کالسکه های اینجا به محکمی چدن نبود ..اگه برف نمیومد و سایه بون رو نکشیده بودم ..اگه پرت میشد بیرون اگه اگه اگه اگه...
ظاهرآ اینا بود که نازنین منو برام نگه داشت
اما
اونی که اون بالاست چی ؟ یعنی قدرت و تواناییش از یه لباس و کالسکه و امثال اون کمتره ؟
خدایا
نمیدونم چه گناهی مرتکب شدم که اینطور زنگ خطر رو زدی ...یا چه خیری ازم سر زد که پاداشش رفع این بلا بود نمیدونم چی رو میخواستی بهم نشون بدی .. نمیدونم اصلآ چی شد؟ چی بود ؟ نمیفهمم !  هنوز شوکه م فقط میدونم یه بار دیگه مدیونت شدم
مطمئن بودم و هستم که تنها حافظ و پناه  تویی ..پس باز هم عزیزم رو پاره تنم رو به تو میسپارم و بس .. خودت حافظ و نگهداره همه عزیزانم باش ناسپاسم اما تو به عظمتت بر من ببخش 

هنوز که هنوز جرات نکردم نگاهی به اون کالسکه درب و داغون بندازم من دیگه حتی به خوابم نمیتونم تصور کنم

 
...........................................................
...............................
........


یه حرف کوچیک دارم برای دوستام ..شماهایی که اکثرآ مادرین و مسلمآ مثه من عاشق خانواده و مخصوصآ بچه های نازنینتون .. نمیدونم چقدر به صدقه اعتقاد دارین . اما یادتون نره شکرانه سلامتی که داریم باید قدمی برداشت (صدقه فقط این نیست که سکه ای توی صندوق خیریه بندازین .. منظورم ماهیت بخشش وقتی که داری )
من مادر بی احتیاطی نیستم اینو  میگم که بدونین خیلی وقتا خیلی اتفاقات خارج از کنترل من و شماست و با حساسیت و احتیاط بیش از حد قابل جبران نیست !
خیلی ها رو دیدم به خزعبلاتی مثه دعانویس و گردنبند فلان و سنگ فلان اعتقاد دارن وعلم ثابت کرده که همین اعتقادشون براشون چاره ساز هم میشه ! و خیلی ها رو هم دیدم که علارغم همه ادعای دینداریشون به صدقه اعتنایی ندارن خیلیا رو دیدم قربانی میکنن اماحتی اسم عقیقه به گوششون نخورده ! (قربانی که آداب خاصی داره و طبق احادیثی که در مفاتیح اومده دینی ه به گردن والدین برای سلامت فرزند)
من آدم معتقدی نیستم ..اصلآ اگه رو حساب باشه آدم نیستم ..هیچوقتم تو وبلاگم حرفای اعتقادی و مذهبی نگفتم چون میدونم مخاطبین و دوستایی که میان آدمای جورواجوری هستن با اعتقادات متفاوت اما اینبار میخوام حرفم رو بزنم ...لااقل یه بار
چرا ما مردم که اسممون مسلمونه حتی حاضر نیستیم یه بارم که شده به سمت ادعیه و توصیه های ائمه مون بریم( احادیث و ادعیه ای که حتی تا دعای دل درد هم توش ذکر شده !) اما تا دلت بخواد مغز و دلمون پره از دعاهای دعانویسان و خزعبلات و خرافات سنتی

کاش قبل از اینکه دیر بشه یکم به خودمون میومدیم
نه شما
که خود من

دو طبقه پله ها با یه پیچ
یه پیرزن با ساکی که ایستاده بود ..شاید به این فکر میکرد که چطور اینهمه پله رو با این ساک پایین بره
یه لحظه برگشتم بگم خانوم ..صبر کن من برم برمیگردم کمکت میکنم
هنوز لبام از هم باز نشده بود که حس کردم دستام خالیه
خدای من
خدااااااااااا
خدااااااااا
شیون من جیغهای دنی
دیگه هیچی ندیدم نه شنیدم
خدا چه کردی با من
چه کردم که این جزاش بود ؟
نمیگی میمردم اگه ..

هدیه خودت بود ..تا هستم سلامتش رو از خودت میخوام بس

تو رو به برزگی خودت قسم
دیگه حتی بخوابم هم نیار